خانه پزشک

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّد لعنت خدابرسوال فروشان وحامیانشان اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ

خانه پزشک

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّد لعنت خدابرسوال فروشان وحامیانشان اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوَآلِ مُحَمَّدٍ

شمارش معکوس تا امتحان - هفته سیزدهم: درس نوزدهم

 شمارش معکوس تا امتحان - هفته سیزدهم: درس نوزدهم  

 

 

 ده راهکار اصولی برای متحول کردن زندگی

 

رشد و پیشرفت نتیجه ایجاد تغییر و تحول در زندگیست. اگر همچنان در وضعیت فعلی خود باقی بمانید، هیچ گاه به رشد و تعالی نمی رسید. شیوه ی تفکر و عملکرد خود را تغییر دهید تا بتوانید به کلیه اهداف خود دست پیدا کنید. باید توجه داشت که تغییر و تحول از یک روند ممتد پیروی کرده و هیچ گاه متوقف نمی شود. به محض متوقف شدن تغییر و تحول، رشد و پیشرفت شما هم متوقف می گردد.

ما قصد داریم تا در این مقاله مهم ترین تکنیک های موجود در زمینه ایجاد تغییر و تحول در زندگی را به شما معرفی کنیم.

۱ریتم زندگی خود را آرام کنید

شما نیاز به زمان دارید تا بتوانید فکر کنید و افکار خود را در زندگی فردی بازتاب دهید. اگر تمام مدت سرتان شلوغ باشد، وقت کافی برای فکر کردن به اهداف خود ندارید چه برسد به اینکه بخواهید دست به عمل بزنید و زندگیتان را تغییر دهید. پس ریتم زندگی خود را آرام و ملایم نمایید و برای تغییر در زندگی خود فضا ایجاد کنید.

سعی کنید آهسته به جلو پیش بروید تا در عین حال بتوانید بیش از پیش از زندگی لذت ببرید. مشغولیت های بی مورد نه تنها لذت تماشای مناظر بی نظیر زندگی را از شما می گیرند بلکه باعث می شوند که شما هیچ حسی نسبت به اینکه کجا هستید، به کجا می روید، و چه کاری انجام می دهید نیز نداشته باشید.”ادی کانتور

۲خواستار تغییرباشید

تمایل داشتن” ضروری است. این زندگی شماست، هیچ کس نمی تواند در آن تغییر ایجاد کند مگر خود شما. اگر خودتان خواستار تغییر نباشید، آنگاه هیچ چیز در این دنیا نمی تواند شما را مجبور به تغییر کند.

به این منظور در ابتدا باید به خود بگویید که با ایجاد تغییر، زندگی من از شرایط فعلی بهتر خواهد شد. اصلاً مهم نیست که زندگی شما تا چه اندازه خوب است به هر حال باز هم جای پیشرفت و ترقی وجود دارد. از سوی دیگر اگر تصور می کنید که زندگیتان اصلاً خوب نیست، باز هم ناامید نشوید، همیشه جای امیدواری برای بهبود اوضاع جود دارد. به خودتان بقبولانید که همیشه توانایی ایجاد تغییرات مناسب در زندگی را دارید.

۳ مسئولیت پذیر باشید

قبول مسئولیت های زندگی یک “باید” است. دیگران را به خاطر اتفاقات بدی که در زندگیتان رخ می دهد سرزنش نکنید. انگشت سرزنش خود را به سوی خانواده، دوستان، کارفرما و یا وضعیت بد اقتصادی جامعه نشانه نگیرید. خوبی و بدی موجود در زندگی مستقیماً به عملکرد فردی شما بستگی دارد. زمانیکه مسئولیت این موارد را پذیرفتید، آنگاه می توانید انتظار ایجاد تغییرات شگرفی را در زندگی خود داشته باشید.

باید تصمیم بگیریم که خودمان و نه اوضاع و احوال پیرامونمان را تغییر دهیم. با این روش می توانیم خیلی موثرتر عمل کنیم.”استفان کوی

۴ارزش های اصلیتان را مرور کنید

در اعماق قلب هر فرد اصولی وجود دارد که وی به شدت به آنها معتقد است. از خود سوال کنید ارزشمندترین چیزی که در زندگیتان وجود دارد چیست؟ احساس می کنید برای داشتن یک زندگی موفق باید چه اصولی را رعایت کنید؟ اینها ارزش هایی هستند که خودتان باید نسبت به آنها آگاهی داشته باشید. آنها را پیدا کنید و به خودتان یادآوری نمایید.

۵دلایل مهم زندگیتان را پیدا کنید

ایجاد تغییر کار ساده ای نیست چراکه شما باید بر سکون حاکم بر زندگی خود غلبه کنید. درست مثل یک شاتل فضایی که برای غلبه بر جاذبه ی زمین نیاز به یک موشک پرقدرت دارد. شما هم برای غلبه بر سکون موجود در زندگی نیاز به یک منبع پرقدرت انرژی دارید. دلیل شما برای تغییر درست همان منبع انرژی است. برای پیدا کردن این دلایل ببینید چه چیزهایی برایتان مهم هستند.

۶افکار نیرو بخش را جایگزین افکار محدود کننده کنید

افکار محدود کننده جزء بزرگترین موانعی هستند که شما را از پیشرفت در زندگی محروم می کنند. ابتدا باید آنها را پیدا کنید تا بعداً بتوانید بر آنها غلبه کنید. به منظور تشخیص این قبیل افکار در ذهن خود به دنبال افکاری باشید که شامل عبارات زیر هستند:

من نمی توانم….”

قادر نیستم که ….”

من هیچ وقت نتوانستم ….”

هیچ راهی وجود ندارد که ….”

هر زمان که در ذهن خود به یکی از این افکار برخورد کردید، آن را یادداشت نمایید و یک تفکر نیرو بخش را جایگزین آن نمایید. در مقابل هر جمله منفی یک جمله ی مثبت بنویسید.

۷عادات خوب را جایگزین عادات بد کنید

شما می بایست علاوه بر افکار محدود کننده، عادات بد خود را نیز پیدا کنید. آیا عاداتی هستند که همیشه شما را از اقدام کردن باز می دارند؟ آیا رفتارهایی هستند که باید از آنها دست بشکنید؟ بهتر است که لیستی از آنها تهیه نمایید.

سپس به جای اینکه سعی کنید آنها را ترک کنید، یکسری عادات مثبت برای جایگزین نمودن آنها در نظر بگیرید. فرض کنید یکی از عادات بد شما تماشای بیش از اندازه تلویزیون است. به جای اینکه مدت زمان تماشای تلویزیون را کم کنید، به انجام کاری فکر کنید که جایگزین تلویزیون شود. به عنوان مثال می توانید مطالعه کردن را انتخاب کنید.

۸برای خود الگو و مربی انتخاب کنید

پیدا کردن یک الگو در زندگی کمک بزرگی در راه تعالی آرمان ها محسوب می شود. او می تواند شما را راهنمایی کرده و مشکلات و موانع موجود بر سر راهتان را یادآوری نماید. با این کار می توانید در وقت و ان‍رژی خود صرفه جویی کنید.

البته پیدا کردن یک مربی خوب ساده نیست و در ابتدا شما باید به او ثابت کنید که فرد مستعد و قابلی هستید. سعی کنید در نظر او فرد مفیدی جلوه کنید. در کارها کمکش کنید تا ثابت کنید که شاگرد زرنگی هستید و این ارزش را دارید که بر روی شما سرمایه گذاری کند.

۹انتظارات منطقی داشته باشید

باید از ابتدای راه انتظارات منطقی را در ذهن خود بپرورانید. کار شما در مراحل ابتدایی به مراتب ساده تر است و هر چه جلوتر می روید موانع و مشکلات هم بیشتر می شوند. تغییر و تحول نیازمند زمان است به ویژه اگر بخواهید تغییرات دائمی در زندگی خود ایجاد کنید. انتظارات منطقی، شما را در شرایط سخت همچنان پابرجا نگه می دارند.

۱۰پیوسته در حرکت باشید

مسئله اصلی آغاز نمودن کار است. زمانیکه شروع کردید، آنوقت می توانید با سرعت دلخواه به جلو پیش بروید. درست مثل هل داد ماشین، در ابتدا باید نیروی زیادی به آن وارد کنید تا راه بیفتد، اما وقتی راه افتاد نیاز به انرژی کمتری دارد.

همیشه در حال بهبود زندگی خود باشید. سعی کنید هر روزتان بهتر از دیروز باشد. همانطور که قبلاً هم گفتیم تا تغییر و تحول نباشد، خبری از رشد و پیشرفت هم نخواهد بود.

منبع: مردمان

 

 

نظرات 39 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 01:25 ق.ظ

معلومه اون ۱۰ نفر اضافه کسانی هستن که با سهمیه های مختلف به خصوص سهمیه ظالمانه مازاد ومدیران (در استخدام دولت یا مدیر یا غیر مدیر :در درمانگاه بیمارستان و...) هستن که بانمره های کمتر از۳۴۰ از رادیو ارتو ای ان تی اعصاب قلب کمتر قبول نمی شن.امسال هم ادامه داره.

[ بدون نام ] دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 01:05 ق.ظ

نامه دکتر سروش به آیت الله خامنه ای



عروسی خونین پایان یافت و داماد دروغین به حجله در آمد.

صندوق ها بر خود لرزیدند و دیوان در تاریکی رقصیدند.

قربانیان در کفن های سپید به نظاره ایستادند و زندانیان با دست های بریده کف زدند

وجهانیان یک چشم خشم ویک چشم نفرت، داماد را بدرقه کردند.

چشم روزگار فاش گریست و خون از سر ایوان جمهوری گذشت.

شیطان خندید و آنگاه ستاره ها خاموش شدند و فضیلت به خواب رفت.



آقای خامنه ای،

که این کند که تو کردی به ضعف همت و رای؟ ز گنج خانه شده خیمه بر خراب زده

وصال دولت بیدار ترسمت ندهند که خفته ای تو در آغوش بخت خوابزده

درین قحط سال فضیلت و عدالت همه از شما شاکی اند و من از شما متشکرم. "زان یار دلنوازم شکری است با شکایت." نه اینکه شکایتی نداشته باشم. دارم و بسیار دارم اما آنها را با خدا در میان نهاده ام. گوشهای شما چندان از ستایش و نوازش مداحان پر و سنگین شده است که جایی برای صدای شاکیان ندارد. ولی من از شما بسیار متشکرم. شما گفتید که "حرمت نظام هتک شد" و آبروی آن به یغما رفت. باور کنید که در تمام عمر خود خبری بدین خوشی از کسی نشنیده بودم. آفرین بر شما که نکبت و ذلت استبداد دینی را اذعان و اعلام کردید.

شادم که آخر الامر آه سحرخیزان به گردون رسید و آتش انتقام الهی را برافروخت. شما حاضر بودید آبروی خدا برود اما آبروی شما نرود. مردم به دیانت و نبوت پشت کنند اما به ولایت شما پشت نکنند. شریعت و طریقت و حقیقت مچاله شوند اما ردای ریاست شما چین و چروک نخورد. اما خدا نخواست. دلهای سوخته و لبهای دوخته و خونهای ریخته و دست های بریده و دامانها ی دریده نخواستند و نگذاشتند. پاکان و پارسایان و پیامبران نخواستند. محرومان و مصلحان و ستم کشیدگان و ستم ستیزان نگذاشتند.

"پری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسن،" قصه جمهوری ولایی شما بود. و اینک خدا را شکر که پرده عصمت دروغین این دیو دریده شد. رازش فاش و مشتش باز شد و تردامنی اش بر آفتاب افتاد. و جهانیان با خشم و حیرت آن را برهنه مشاهده کردند.

آقای خامنه ای،

می دانم که روزهای تلخ و سختی را می گذارنید. خطا کرده اید، خطایی سخت. تدبیر این خطا را من دوازده سال پیش به شما نشان دادم. گفتم آزادی را چون روش برگیرید. از حق بودن و فضیلت بودنش بگذرید. آن را برای رسیدن به حکومتی کامیاب به کار گیرید. این را که می خواهید؟. چرا شیپور را از سر گشاد می زنید؟ چرا میان مردم عسسان و خفیه نویسان و جاسوسان می گمارید تا ضمیر آنان را بخوانند یا به حیله و ترفند، سخنی از زیر زبانشان بکشند، و راست و دروغ و نارس و ناقص بشما گزارش دهند؟ مطبوعات را، احزاب را، انجمن ها را، ناقدان را، مفسران را، معلمان را، نویسندگان را ... آزاد بگذارید ، مردم به صد زبان حکایت خود را آشکارا خواهند گفت و پنجره های خبر و نظر را بر روی شما خواهند گشود وشمارا در تدبیر ملک وتنظیم نظام یاری خواهند کرد. مطبوعات را خفه نکنید. آنها ریه های جامعه اند. اما شما از بیراهه و کژراهه رفتید. و اینک در طلسم تهلکه ای افتاده اید و قربانی نظام بسته ای شده اید که دیرگاهیست خود آن را آفریده اید، که نه نقد در آن می روید نه نظر، نه علم نه خبر. گمان می کنید با خواندن بولتن های محرمانه و گوش کردن به مشاوران گوش به فرمان، خبرهای کامل و جامع را به چنگ می آورید. اما هم انتخاب خاتمی هم انتخاب سبز موسوی باید به شما نموده باشد که افیون استغنا وافسون استبداد، زیرکی و دانایی را از شما ستانده است. و اینک برای جبران آن گناه ناشی از جهل ناشی از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر می زنید. و خون را به خون می شوئید مگر طهارتی حاصل کنید.

خیانت و تقلب کم بود دست به قتل و جنایت بردید، خیانت و جنایت بس نبود تجاوز به زندانیان را بر آن افزودید، قتل و تجاوز و تقلب هنوز کم بود تهمت های جاسوسی و ناموسی را هم بر آن اضافه کردید. درویشان و روحانیان و نویسندگان و دانشجویان را هم امان ندادید و از دم تیغ گذراندید. عاقبت هم به جانیان و بانیان جایزه دادید و به ریش همه خندیدید و ریش سرباز بی نوایی را گرفتید که چرا ماشین ریش تراشی را به سرقت برده است!

از صبر خدا در شگفت بودم. می دانستم که

لطف حق با تو مداراها کند چونکه از حد بگذرد رسوا کند

می دانستم که مادران داغدار و پدران سوگوار در خفا می سوزند و می گریند و به زبان حال و قال با خدا می گویند:

ربنا اخرجنا من هذه القریه الظالم اهلها و اجعل لنا من لدنک ولیا و اجعل لنا من لدنک نصیرا ( خداوندا ما را از این محیط پرستم نجات بخش وبرای ما یاوری بفرست.)

می دانستم که "چه دست ها که ز دست تو بر خداوند است." زندانها معبد بود و عابدان روز و شب در سجود، سقوط ولایت جایر را از خدا به دعا می خواستند (و می خواهند).

ندای آقا سلطان که به خاک شهادت افتاد و حنجره اش به گلوله ستم سوراخ شد به درگاه سلطان عالم نالیدم که بازهم ندای خلایق را نمی شنوی؟ چون عیسی بر صلیب گله کردم که "خدایا چرا ما را رها کرده ای"، مگر سیاهکاران را نمی بینی که سبزها را سرخ کرده اند، مگر عبوسان و ترش رویان را نمی نگری که شیرینی ها را تلخ کرده اند، سوختن خرمن امنیت و کرامت انسان را می نگری و ذلت اعتراف زندانیان و شوکت شریرانه ستمگران را می بینی و بازهم استغنا می ورزی؟

تا روزی که آن اقرار مجبورانه و مکروهانه یعنی آن کلمات سه گانه را شنیدم: "هتک حرمت نظام" ،که چون حدیث سرو و گل و لاله و چون ثلاثه غساله جان بخش بود. گویی کلمات آن خطیب نبود. کلمات تو بود خدایا که در خطابه جاری شد. دانستم که دست به کار اجابت شده ای و باد را فرمان داده ای تا آتش را به کشتزار فرومایگان ببرد. سجده کردم و سپاس گزاردم که

آفرین ها بر تو بادا ای خدا بنده خود را ز غم کردی جدا

آتشی زد او به کشت دیگران باد آتش را به کشت او بران

آقای خامنه ای،

می خواهم به شما بگویم دفتر ایام ورق خورده است و بخت از نظام برگشته است ، آبرویش به یغما رفته است و طشت رسوائیس از بام تاریخ افتاده است. کشف عورت شده است. خدا هم از شما رو گردان شده و ستاریت خود را باز گرفته است. آن دلیری ها که در کنج خلوت و در پرده تزویر می کردید فاش شده است. آه جگرسوختگان و جان باختگان و دهان دوختگان کارگر افتاده است و دامان و گریبان شما را سوخته است. خائفم که بگویم باب توبه هم به روی شما بسته شده است. شریعت هم از شما شفاعت نخواهد کرد که مشروعیت از شما گریخته است. ایران سبز از این پس دیگر آن ایران سیاه و ویران نیست. سبزی وسپیدی این جنبش به عنایت و اجابت الهی بر سیاهی جور شما پیشی گرفته است. خاک و آب و آتش و ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا به فرمان خدا بر علیه شما بشورند.

سالها اعوان و انصار شما زیر چتر حمایت و ولایت شما چون شغالان گرسنه در پوستین خلق افتادند و امنیت و عدالت را از مردم ربودند، دهانشان را بستند، عزتشان را ستاندند، راحتشان را گرفتند، گلویشان را فشردند، خون در دل و اشک در چشمشان نشاندند، زهر قساوت را به آنان چشاندند و چون قومی اشغال شده به اسارتشان گرفتند، حقوقشان را پامال کردند، آزادیشان را به تاراج بردند، حرمتشان را شکستند، افکارشان را به سخره گرفتند، دینشان را وارونه کردند، کارخانه مقدس تراشی تراشیدند، و به نام دین خرافه فروختند، کامشان را تلخ و روزشان را شب کردند، دست خیانت در صندوق آراء شان گشودند، و پای اهانت بر کرامتشان نهادند، دانشگاه ها را به دست جهال سپردند، و بیت الاحزانی بنام صدا و سیما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامی و غمناکی به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغین و گزاف بر پا کردند، و لاف زنان به مردم دنیا فروختند که همگان عاشقان سینه چاک نظام ولایتند. در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدی و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند، شرع و قانون را زیر پا گذاشتند، و علم جهل و تعصب برافراشتند، نادانان را بر کشیدند و دانایان را فروکوفتند، لذت را از جوانان و حرمت را از پیران دریغ داشتند، آیت الله های رنگین ساختند و فتاوای سنگین از آنان گرفتند تا نویسندگان و ناقدان را به طناب توحش خفه کنند و به ساطور سبعیت بند از بند بگشایند، در پی مالیخولیای دشمن ستیزی هر روز مهلکه ای و معرکه ای تراشیدند و جمعی را به بند کشیدند، و اقاریر مضحک بر زبانشان نهادند و کیفرهای مهلک بر جانشان.عمله استبدادنظامی و قضایی بیداد را به نهایت رساندند، گویی نظام قسم خورده بود که از صدام و حجاج چیزی کم نیاورد.

این مکرهای سرد و رندی های واژگونه و زیرکی های ابلهانه، و ستم های آشکار و نهان و زور و تزویر های گران و حق کشی ها و آدم کشی ها و تقلب ها و تخلف های پر عفونت ودراز مدت ، آتشی در وجدان رعیت افروخت که کاشانه ولایت را بسوخت. آن اعتراض پس از انتخابات نه "رزمایش" بود، نه" فتنه" و نه" مسجد ضرار" (که دارالضرب شما هر روز مهری بر آن می زند)، بل طغیان و غلیان غیرت بود بر علیه غارت. وجدانهای بیدار، بر رای خود، بر انتخاب خود، بر حقوق شهروندی خود، بر آزادی اندیشه خود، غیرت ورزیدند و بر غارتگران رای و حقوق و آزادی، آرام و متین شوریدند. دزدان سراسیمه بر خود پیچیدند،ولی ما صدای خنده خدا را شنیدیم که در فضا پیچید. او از ما راضی بود. دعای ما را شنید و جانیان و بانیان را رسوا کرد. مرگ ترانه (موسوی)، ترانه مرگ استبداد بود.

آقای خامنه ای،

بارها حافظان ،حکام جائر زمانه را بزبان رمز موعظه کردند که:

با دعای شب خیزان ای شکر دهان مستیز در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی

و گفتند:

مکن که کوکبه دلبری شکسته شود چو بندگان بگریزند و چاکران بجهند

نشنیدند و عاقبتشان را شنیدی.

جنبش سبز برای آفریدن ایرانی سبز اکنون محکم نهاد شده است. چون شجره طیبه ای که پایی در زمین و سری در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشی است (اصلها ثابت و فرعها فی السماء – سوره ابراهیم). این جنبش شهید سبز خود، شعر و شاعر سبز خود، ادب و هنر و گوینده و گفتمان سبز خود را پیدا کرده است. محصول بیست سال جهاد فرهنگی و دردمندانه روشنگران و پیکارگران عرصه سیاست و فرهنگ است. بیهوده می کوشید با نظامی گری و انوری پروری به سبک سلطان سنجر و سلطان محمود آن را در هم بشکنید. خود را مگر بشکنید.

این نه آن شیر است کز وی جان بری یا ز پنجه قهر او ایمان بری

فرو ریختن رعب رعیت و زوال مشروعیت ولایت بزرگترین دستاورد شورش غیرت بر غارت بود و شیر خفته شجاعت و مقاومت را بیدار کرد. نه تطاول نظامیان نه تجاوز حرامیان،نه خاک افشاندن در چشم مروت نه باد افکندن درآستین ژنده قدرت، نه تکیه بر سبعیت حیوانی نه حمله به علوم انسانی، نه مداحی مداحان مزدور نه شاعری شعر فروشان کم شعور ،هیچکدام قامت مقاومت را خم نخواهند کرد. استبداد دینی رسوای کفر و دین شده است. و در مزرع سبز جنبش هنگام دروی آن رسیده است. ما این را به دعا از خدا خواسته ایم وخدا با ماست.

برگشتن بخت و روزگار شاهدی شیرین تر از این ندارد که عیدهای شما همه عزا شده است. و هر چه روزی شما را می خنداند اینک می گریاند و می لرزاند. دانشگاهی که می خواستید به پابوس شما بیاید، اکنون به کابوس شما بدل شده است. تظاهرات خیابانی، اجتماعات آئینی، رمضان و محرم ،حج و روضه و ماتم همه برای شما نماد نحوست شده اند و به زیان شما روان می شوند.

ما نسل کامکاری هستیم.ما زوال استبداد دینی را جشن خواهیم گرفت. جامعه ای اخلاقی و حکومتی فرادینی طالع تابناک مردم سبز ماست.

ما آزادی را ارج خواهیم نهاد و قدر خواهیم دانست، همان آزادی که شما به آن ظلم کردید و قدرش را ندانستید و اکنون مظلمه اش را می برید. فاشیسم مشربان به شما فروختند که آزادی یعنی بوالهوسی و اباحی گری و لاابالی روشی. و ندانستید که شفای امراض مهلک نظام شما در این خجسته آزادی است. بی جهت بدنبال مفسدان اقتصادی می گردید (که در آن هم عزمی و جدیتی نیست). اگر مطبوعات را آزاد می گذاشتید، فسادها را رو می کردند و مفسدان جرات فساد نمی کردند. می گذاشتید نقد شما را بگویند تا شما هم به ورطه استبداد رای و نخوت شوکت و فساد قدرت در نمی افتادید. می گذاشتید سخن راستین مردم را با شما در میان بگذارند تا مستی بی خبری از سرتان بپرد. آنها مدارس میهن اند، نه "پایگاه دشمن." و چه باک که درهای مدارس باز باشد و شما هم در آن شاگردی کنید.

ما دیانت را هم ارج خواهیم نهاد، همانکه شما آن را بازیچه مصالح قدرت خواستید و بنام آن درس غلامی و غمناکی به مردم دادید و ندانستید که شادی و آزادی با ایمان راستین همپیمانند و اجبار فقیهانه، حریت مومنانه را می ستاند و قدرت شریعت مدار هم قدرت و هم شریعت را فاسد می سازد. حکومت بر مردمی شاد و آزاد و آگاه و چالاک افتخار دارد نه رعیتی دربند و غمناک.

*************

با خود می گویم برای که اینها را می نویسم؟ برای نظامی که بخت از او برگشته و آب از سرش گذشته وتشنه در سراب مانده وخیمه بر خراب زده و چشم نجابتش بسته و ستون صلابتش شکسته و از چشم خواص و عوام افتاده و طشت رسوائیش از بام افتاده است؟ و آنگاه به یاد می آورم کلام خالق سبحان را در ذکر حکیم که:

و اذ قالت امه منهم لم تعظون قوما الله مهلکم او معذبهم عذابا شدیدا قالوا معذره الی ربکم و لعلهم یتقون (آنان پرسیدند چرا کسانی را موعظه می کنید که خدا قطعا هلاک و عذابشان خواهد کرد، موعظه گران گفتند عذری است تا خدا ما را به گناه آنان نگیرد، شاید هم پند ما در آنان درگیرد – سوره اعراف 164)

بارخدایا تو گواه باش، من که عمری درد دین داشته ام و درس دین داده ام. از بیداد این نظام استبداد آئین برائت می جویم و اگر روزی به سهو و خطا اعانتی به ظالمان کرده ام از تو پوزش و آمرزش می طلبم.

ای خدای خرد و فضیلت! به صدق سینه مردان راستگو و به آب دیده پیران پارسا دعای ما را هم با دعای سحرخیزان و روزه داران و عابدان و صالحان همراه کن و شکوه دردمندانه ما را بشنو و بر سینه های بریان و چشم های گریان ستمدیدگان رحمت آور و بیش از این خلقی را پریشان و خروشان مپسند. دوستان خود را به دست دشمنان مسپار و خرد و فضیلت را از اسارت این نامردمان به در آر

. باد را بگو تا خیمه استبداد را بر کند و آتش را بگو تا ریشه بیداد را بسوزاند. آب را بگو تا فرعون ها را غرق کند و خاک را بگو تا قارون ها را در خود کشد. ابرها وباران ها را بگو تا رحمت و عدالت و شادی و شفقت بر این قوم مظلوم محروم ببارند و خارزار رذیلت ظالمان را به گلزار فضیلت عادلان بدل کنند.

آب و دریا ای خداوند آن توست باد و آتش جمله در فرمان توست

گر تو خواهی آتش آب خوش شود ور نخواهی آب هم آتش شود

تو بزن یا ربنا آب طهور تا شود این نار عالم جمله نور



رمضان مبارک 1430 قمری

شهریور 1388 شمسی

عبدالکریم سروش

[ بدون نام ] دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 12:59 ق.ظ

نامه‌ی دکتر عبدالکریم سروش درباره‌ی نتیجه‌ی انتخابات
بنام خدا
باز این چه ابر بود که ما را فرو گرفت
تنها نه من، گرفتگی عالم است این
یکدم نگاه کن که چه بر باد می‌دهی
چندین هزار امید بنی آدم‌ است این

چندین هزار امید بنی آدم را برباد دادند و قومی را داغدیده و دردمند کردند و پای اهانت بر شعور و غرورشان نهادند و دست خیانت درصندوق امانت شان بردند و با نیرنگ و فریب، باطلی را به جای حق نشاندند تا دوباره عزت و کرامت را پای‌مال جهالت کند و نام را به ننگ بفروشد و فرومایگان را بر کرسی ریاست بنشاند و دروغ و دغل در کار مدیریت کند و خرافه بگسترد و سفاهت بپرورد و از چاه‌های نفت بردارد و در چاه‌های جمکران بریزد و آزادی را خفه کند و آگاهی را بکشد و استبداد دینی و قراءت فاشیستی از دین را قوام بخشد و دیانت را ملعبه‌ی ‌‌دست سیاست کند و سرهنگان را بر فرهنگ بگمارد و فرهنگیان را به دست سرهنگان بسپارد و دست تطاول در حقوق مردم دراز کند و پشت به قبله حقیقت، به سوی خدای خدیعت نماز کند.

هیچ چیز مهیب‌تر از زخمی کردن غرور یک قوم نیست. سرمایه اعتمادشان را ستاندن و آب دهان به رویشان افکندن. پلیدی و بی‌شرمی ازین بیشتر نمی‌شود. آدمیان دزدی و دغلی را تحمل می‌کنند اما اهانت مکرر به عزت و کرامت‌شان‌ را هرگز.

اینک روح مجروح و غرور رنجور ایرانیان به جوش آمده است و تا ننگ آن خیانت زدوده نشود و تا غاصبان به دست عدالت سپرده نشوند التهاب‌شان فرو نمی‌نشیند.

و البته جای هیچ نومیدی نیست، «که بد بخاطر امیدوار ما نرسد». اجتماع هزار در هزار زنان ومردان حق جو و مطالبه‌گر پنجره‌های امید را بر تاریخ آینده ما گشوده است و نوید گشایش به کار فروبسته ما می‌دهد.

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو سلیمان نشود

به حقیقت اسم اعظم، شما حق جویانید که دیو تیره‌بختی را از تخت سلیمان به زیر می‌کشید و با عصای موسوی، دولت فرعونی و شعبده سامری را به دونیم می‌زنید و حکومت ارعاب و تزویر و چماق و نفاق را با فریادهای جگرشکافتان درهم می‌شکنید.

استبداد دینی غرور و شعور شما را به تمسخر و توهین گرفته است و خشم مقدس شما خاموش نمی‌نشیند تا امانت حق و رای را از غاصبان خاین بستاند و به کاردانان امین بسپارد. نقد، تقوای سیاست است و حق‌جویی فضیلتِ دوران ماست و شما این فضیلت را فرو نمی‌نهید.

همت پاکان دوعالم و بخشایش ارواح مکرم با شماست، «با همه کروبیان عالم بالا».

درین معرکه حق و باطل، و جنایت و شهادت، آیا مشایخ و مراجع عظام احساس تکلیف نمی‌کنند که با قلمی و قدمی «بازار ساحری و ناموس سامری و قلب ستمگری» را بشکنند؟

شمس و قمرِ این حرکت یعنی آقایان موسوی و کروبی نیز نیک می‌دانند که «صحبت حکام ظلمت شب یلداست» و بردر ارباب بی مروت دنیا نشستن که «خواجه کی به در آید» شرط خردورزی و سیاست‌ورزی نیست. به سواد اعظم رو آورند که اسم اعظم در آنجاست. «نور ز خورشید خواه بو که برآید».

اینک که فساد و خیانت، ظاهر و عریان از پرده به در افتاده است من هم در پایان نصیحتی از زبان باباطاهر عریان برای حاکمان دارم:
مکن کاری که بر پا سنگت آیو
جهان با این فراخی تنگت آیو
چوفردا نومه خونون نومه خونند
تو نومه خود ببینی ننگت آیو
در توبه هنوز بازست. آب رفته را به جوی باز گردانید. قرعه‌‌ی فال به نام شما زده‌اند و امانتی را که آسمان نتوانست کشید بر شانه‌های شما نهاده‌اند. به عهد امانت وفا کنید و در زمره‌ی جهولان و ظلومان منشینید.
حقا کزین غمان برسد مژده‌ی امان
گرسالکی به عهد امانت وفا کند

عبدالکریم سروش

[ بدون نام ] یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 07:11 ب.ظ

خیلی خنده دار بود
با این همه اخوند زاده معلومه دیگه؟
پس با این وجود باید قید رادیو را هم زد که.....
هم می فروشند هم مفتی راه می دن
کشور بی صاحب به این میگن
هر کسی در یه گوشه ای برای خودش چپاول میکنه
خدا پدر شاه را بیامرزد که چه کشور زیبایی داشتیم خاک بر سر ما که ریدیم به این کشور

ای داد و بیداد بی عدالتی تا کجا یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 03:00 ب.ظ

سلام دوستان
در دانشگاه شهید بهشتی طبق اعلام دبیر خونه امسال در رشته رادیولوژی ۱۲ نفر باید پذیرفته می شدند.جالبه اول شهریور که پذیرفته شدگان برای تعیین بیمارستان خود مراجعه کردند با تعجب بسیار متوجه شدند بجای 12 نفر22 نفر ثبت نام شده اند حال چطور کسی نمی داند؟انقدر خود مسولین هم گیج شده بودند که گفتند فعلا بروید خانه تا بررسی کنیم چه اتفاقی افتاده است.

[ بدون نام ] یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 01:34 ب.ظ

به نازنین:
سلام نازنین جان کجا زندگی میکنی کدوم استان ؟ اگه میخوای هم درس بخوونی هم پولدارشی دو راه داری:1.یک مرکز بهداشتی روستایی کم مریض و دور افتاده 2.یه بیمارستان با یه اورژانس شلوغ که کارانه ش پولت رو تامین میکنه و روزهایی که شیفت نیستی درس میخوونی

[ بدون نام ] یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 12:22 ق.ظ

چه جور جا؟
برا درس خوندن؟ یا
برا پول در اوردن؟
ضمنا می تونی به سایت طرح نیروی انسانی وزارت سر بزنی

[ بدون نام ] یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 12:17 ق.ظ

نازنین جا اینجا الان فحش میخوری و بد و بیراه
ایجاییها لیاقت ندارن ازشون چیزی بپرسی

نازنین شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 09:33 ب.ظ

سلام دوستان.من تازه میخوام برم طرح.هیچ جا هم اشنا ندارم.جایی هست که بهم پیشنهاد کنید؟ ممنون.

[ بدون نام ] شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 04:51 ب.ظ

چاپ 3:59 عصر شنبه، 21 شهریور 1388تشدید اختناق سیاسی از امروز: درج هر گونه خبر درباره موسوی، کروبی و انتخابات دهم در روزنامه‌های کشور ممنوع شد!
دوره جدید و شدیدی از اختناق سیاسی همزمان با فرارسیدن روز قدس در راه است.



بنابر ابلاغ شورای عالی امنیت ملی از امروز درج هرگونه خبر در مورد "میرحسین موسوی، مهدی کروبی، انتخابات دهم ریاست جمهوری" در روزنامه‌های کشور ممنوع شد. گفتنی است که این خبر تاکنون توسط شورای سردبیری دو روزنامه سراسری کشور تایید شده است.

[ بدون نام ] شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 04:49 ب.ظ

چاپ 4:41 عصر شنبه، 21 شهریور 1388با گزارش هیات سه نفره به رئیس قوه قضائیه
زمینه‏چینی برای بازداشت کروبی وارد مرحله جدیدی شد
هیات سه نفره در نامه‏ای از رئیس قوه‏قضائیه درخواست کرده تا با کسانی که با اقدامات ضد امنیتی علیه نظام پس از انتخابات و در راستای ادامه همان خط و جریان با نشر اکاذیب و ایراد تهمت به حیثیت نظام لطمه زده‏اند، برخورد عادلانه و قاطع صورت گیرد.



به گزارش خبرگزاری ایلنا، اعضای هیئت سه نفره قضایی رسیدگی به حوادث پس از انتخابات نتیجه بررسی‏های خود و دیدار با کروبی را به رئیس قوه قضاییه ارائه کرد.

بنابر این گزارش، هیئت سه نفره قضایی به این جمع‌بندی رسیده است که نه تنها هیچ‌گونه مدرکی دال بر تجاوز جنسی به افراد مورد ادعای کروبی وجود نداشته و ادعاهای مطرح شده بدون مستند و عاری از حقیقت است بلکه ادعاها و مدارک ارائه شده کاملاً ساختگی و برای انحراف افکار عمومی تنظیم شده است.

اعضاء هیئت سه نفره قضایی پس از بررسی اظهارات کروبی و بررسی مدارک وی نتیجه جلسات خود را به همراه 2 پیشنهاد به آیت‌الله لاریجانی ارائه کرد که رئیس قوه قضائیه ضمن تقدیر و تشکر از زحمات هیئت سه نفره با پیشنهادات ارائه شده موافقت کرد. براساس پیشنهادات هیئت سه نفره مناسب است نتیجه گزارش این هیئت از طریق رسانه‌های جمعی به اطلاع عموم مردم رسانده شود.

هیئت سه نفره همچنین پیشنهاد کرده است که گزارش به مرجع صالحه قضایی ارسال تا با مباشرین و معاونین و با کسانی که در ادامه اقدامات ضد امنیتی علیه نظام پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری و در راستای ادامه همان خط و جریان با نشر اکاذیب و ایراد تهمت و افترا علاوه بر تشویش اذهان عمومی به حیثیت و اعتبار نظام و بعضی از نهادهای نظام و همچنین موجب هتک حیثیت و حرمت بعضی از مردم شده‌اند، برخورد عادلانه و قاطع صورت گیرد. با موافقت رئیس قوه قضاییه و پیشنهاد هیئت سه نفره متن گزارش این هیئت به شرح زیر منتشر شده است:

حضرت آیت‌الله لاریجانی (زیدعزه العالی)
ریاست محترم قوه قضاییه

سلام علیکم
در پی ارسال نامه از طرف آقای مهدی کروبی به حضرت‌عالی مبنی بر آزار و تجاوز جنسی به بعضی از افراد دستگیر شده در آشوب‌های ماه‌های اخیر و ارجاع آن نامه به هیأت سه نفره برای پیگیری جدی و اعلام نتیجه به استحضار میرسد:
-پس از وصول نامه کروبی، ایشان بلافاصله برای اداء توضیح و ارائه مستندات موارد ادعایی جهت حضور در هیأت سه نفره به دفتر دادستان کل کشور فراخوانده شد.
-آقای کروبی در وقت مقرر در جمع هیأت در دادستانی کل حاضر و پس از اشاره به زمان انتخابات و بعد از آن در پاسخ این سؤال که ادعا و مستندات شما مبنی بر تجاوز جنسی به بعضی از افراد دستگیر شده در آشوب‌های اخیر چیست؟ توضیح دادند:
من مطالبی را در این خصوص شنیده‌ام و بر اثر فشار و ناراحتی روحی نامه‌ای به آقای هاشمی رفسنجانی نوشتم و پس از ده روز آن را روی سایت قرار دادم و آن را منتشر کردم.

سؤال شد افراد مورد نظر شما چه کسانی هستند و چگونه شما به این مسأله پی بردید؟
وی در پاسخ میگوید:

1-ترانه موسوی
من ترانه موسوی یا اعضاء خانواده او را ندیده‌ام و از افراد مرتبط با آقای میرحسین موسوی و اعضای کمیته‌ای که من و آقای موسوی تشکیل داده‌ایم شنیده‌ام و خودم اطمینان ندارم و فقط صرفاً شنیده‌های این‌جانب است و در این مورد مستندی ندارم.

2-الف - ش
ابتدا از طریق افراد حزب خودمان یعنی حزب اعتماد ملی شنیدم که این فرد گفته سه نفر مرا در خیابان جُردن سوار ماشین کردند و به محلی بردند. در آنجا افراد دیگری هم بودند که من چشم‌هایم بسته بود که هیچ کس را ندیدم و نمیشناسم مورد ضرب و شتم مکرر قرار گرفتم و به من درحالی که ایستاده بودم و دست‌هایم بسته بود و از بالا آویزان کرده بودند به نحوی که پاهایم به سختی به زمین میرسید به من تجاوز جنسی شد. من خودم این فرد را خواستم و اظهارات او را شنیدم و سپس یکی از اعضاء حزب اعتماد ملی اظهارات ایشان را روی یک لوح فشرده ضبط کرد که یک نسخه از آن را به شما تحویل میدهم.
از آقای کروبی سؤال شد آقای الف -ش در چه ‌روزی و در کدام یک از آشوب‌های خیابانی دستگیر شده است؟
آقای کروبی پاسخ داد: نمیدانم من سؤال نکردم ولی در تظاهرات و درگیری نبود. میگوید در خیابان جردن تنها بودم و سه نفر مرا سوار یک ماشین کردند و بردند.

3-فرد سومی است که ادعای تجاوز ندارد و من هم او را ندیده‌ام و فقط از افراد مرتبط با حزب اعتماد ملی و آقای میرحسین موسوی شنیده‌ام. این فرد هم در تظاهرات و درگیریها نبوده ولی گفته چند نفر مرا دستگیر کردند و به شدت مرا مورد ضرب و شتم قرار دادند به صورتی که سر و صورت و بسیاری از اعضاء بدنم زخم شده و خود خانواده او از همه اعضاء بدن او عکس گرفته‌اند و من یک نسخه از این عکس‌ها را به شما میدهم.

4-خانم م- الف
این خانم از طرف بچه‌های حزب اعتماد ملی به من معرفی شد و من با او صحبت کردم و او ادعای تجاوز جنسی ندارد ولی میگوید روز اول دستگیری مرا به اداره آگاهی بردند و در آنجا مورد ضرب و شتم و هتاکی قرار گرفتم و در مقابل عکس‌العمل من لباس مرا کشیدند و دست آنها به بدن من برخورد کرد.

5-فرد دیگری به نام س - پ
این خانم فرزند شهید است و چند نفر از اعضاء خانوادة او شهید شده‌اند و از طرفداران آقای موسوی بودند که با مادرش شبانه تکبیر میگفتند. آمده‌اند او را در منزل دستگیر کرده‌اند و سپس او را مورد ضرب و شتم قرار داده‌اند و پس از چند روز جنازه او را که بخشی از قسمت پایین بدن او با اسید سوخته بوده مخفیانه به خاک سپرده‌اند. افراد آقای میرحسین به منزل او رفته‌اند و شنیده‌ام آقای میرحسین موسوی در جلسه ختم او شرکت کرده است و من هم قرار بود به منزل آنها بروم که فرصت نشد و فرزندم به سراغ آنها رفت.
از آقای کروبی سؤال شد آیا آنچه در مورد این چند نفر شنیده‌اید برای شما اطمینان حاصل شده که این افراد را در درگیریها و آشوب‌های بعد از انتخابات دستگیر و مورد ضرب و شتم و احیاناً تجاوز جنسی قرار داده‌‌اند؟
آقای کروبی پاسخ داد: نه. من اطمینان ندارم و اینها شنیده‌های من است ولی چون در انتخابات معترض بودم و ذهنیتی داشتم لذا هر کسی ادعایی داشت به سراغ او میرفتیم و یا آنها را دعوت میکردیم و با آنها صحبت میکردیم.
از آقای کروبی سؤال شد از چه زمانی به شما و یا حزب اعتماد ملی مراجعه کردند؟
آقای کروبی پاسخ داد: بعد از اینکه من نامه به آقای هاشمی رفسنجانی نوشتم و پس از اینکه نامه را منتشر کردم و در سایت قرار دادم مراجعه کردند.
سؤال شد اگر اطمینان به مسائل مطروحه نداشتید و قبل از اینکه نامه بنویسید و روی سایت قرار دهید کسی به شما مراجعه نداشته و حرفی نزده است بر چه اساس و مبنایی نامه نوشتید و منتشر کردید و مطالبی که اثبات آن نیاز به بررسیهای دقیق قضایی دارد که مورد سوء استفاده همه دشمنان و بدخواهان قرار گرفت در نامه خود به نظام و نهادها نسبت دادید؟
آقای کروبی به اینگونه سؤالات که به روشن شدن واقعیات کمک میکرد به شدت واکنش نشان میدادند و از موضوع ادعایی منحرف و به تقلب و امثال آن میپرداختند.
به آقای کروبی گفته شد احتمال نمیدهید افرادی مغرض و یا فرصت‌طلب بخواهند با طرح این‌گونه مسایل ذهن مردم را با طرح مسایلی که هیچ ارتباطی با مسائل بعد از انتخابات ندارد منحرف و موجب بیاعتمادی مردم به نظام و مسئولین شوند؟
آقای کروبی پاسخ داد: اگر واقعاً ثابت شود که این موارد صحیح نبوده است خودم با کمال شجاعت به مردم میگویم من اشتباه کردم.
آقای کروبی پس از پایان جلسه 4 عدد لوح فشرده که مدعی بود افراد حزب اعتماد ملی تهیه کرده‌‌اند جهت بررسی به هیأت تحویل دادند و مقرر شد پس از ملاحظه لوح‌های فشرده و پیگیری موارد ادعایی درصورت لزوم مجدداً کروبی خواسته شود.
از همان روز موضوع با جدیت از طرف هیأت پیگیری شد، ابتدا لوح فشرده مربوط به الف -ش که مورد ادعای اصلی و به اصطلاح مستند اصلی کروبی بود، ملاحظه شد.
نکات بسیار قابل توجه و تأملی در چگونگی تهیه و ساخت این لوح فشرده ملاحظه شد و به روشنی مشخص بود که چه القائاتی به یاد شده صورت گرفته که مشروح آن پیوست گزارش است و با توجه به نکات تأمل برانگیز مقرر شد به نحو مقتضی از الف -ش و تهیه کنندگان لوح فشرده تحقیق شود که فردای همان روز از دفتر کروبی ازطریق سایت حزب اعتماد ملی اعلام شد الف -ش مفقود شده است.
در ادامه تحقیقات مشخص شد الف -ش که مدعی هستند مفقود شده و حتی به ظاهر خانواده او هم از او اطلاعی ندارد به صورت مخفیانه با یکی از افراد مرتبط با کروبی و حزب اعتماد ملی به نام داوری که یکی از تهیه‌کنندگان لوح فشرده و یکی از افراد معرفی کننده این فرد به کروبی بود در تماس است و از ناحیه آقای داوری راهنمایی میشود.
گرچه تحقیقات در زوایای مختلف این مورد ادامه دارد ولی تاکنون اجمالاً مشخص شده آقای الف- ش در هیچ یک از درگیریهای خیابانی دستگیر نشده و در هیچ یک از مراکز انتظامی و امنیتی سابقه‌ای مبنی بر بازداشت و دستگیری ندارد و تهیه لوح فشرده نیز کاملاً با انگیزه سیاسی و البته خیلی ناشیانه تهیه شده است و در اظهارات الف - ش در این لوح فشرده ابهامات و تناقضات زیادی وجود دارد و شاید همین امر سبب شده که بلافاصله او را مخفی کرده و مخفیانه از حزب اعتماد ملی با او در تماس هستند ولی اعلام میکنند که او مفقود شده است.

در ادامه تحقیقات مشخص شد:
1-ادعای آقای کروبی به نقل از اطرافیان خود یا آقای میرحسین موسوی پایه و اساسی نداشته و عاری از حقیقت میباشد.
2-آقای کروبی درمورد خانم س -پ ادعا کرده بود که فرزند جانباز شیمیایی است که همراه مادرش شبانه الله اکبر میگفته او را دستگیر کرده‌اند و سپس او را مورد آزار قرار داده و پس از چند روز جنازه او را که با اسید سوزانده شده بود مخفیانه به خاک سپرده‌اند و درخصوص همین س - پ سایت‌های وابسته به آقایان میرحسین موسوی و کروبی و به رونویسی از سایت‌های وابسته به این دو نفر رسانه‌های مختلف ضدانقلاب قلم فرسائیهای فراوانی علیه نظام و نهادها کرده‌اند که به گوشه‌ای از آن و نتیجة تحقیقات در این خصوص به شرح ذیل اشاره میشود:
در مورخه 8/6/88 دربرخی از سایت‌ها چنین آمده است:
" افشاء نام و نشان یکی از شهدایی که مخفیانه در قطعه 302 بهشت زهرا دفن شد س- پ ( نام کامل در سایت ذکر شده است) قربانی جنایت لباس شخصیها، اطلاعات جدیدی درباره یک شهید گمنام جنبش سبز از دو روز قبل به موج سبز آزادی رسید که در این دو روز جزئیات آن را مورد بررسی قرار دادیم و از صحت آن مطمئن شدیم س - پ تنها فرزند جانباز شهید ع - پ که در یکی از شب‌های پس از کودتا درحالی که به الله اکبر گفتن شبانه بر پشت بام خانه‌شان بوده از سوی نیروهای لباس شخصی بسیج دستگیر شد و پس از بیست روز جنازه او در یکی از سردخانه‌های جنوب تهران از سوی مادرش شناسایی شد.
گفتنی است مراسم س - پ روز شنبه هفتم شهریور به صورت محدود در مسجد قلهک برگزارشد و نمایندگانی از جنبش‌ سبز برای ‌همدردی با خانواده در این مراسم شرکت کردند."
در اعلامیه به اصطلاح فوت این خانم آمده است:
... بدین‌ وسیله درگذشت غنچه پرپرشده مرحومه س - پ تنها فرزند جانباز شهید ع - پ را به اطلاع اقوام و آشنایان میرساند.

در مورد مشارالیه تحقیق شد و مشخص شد:
1- پدر وی شهید نبوده و چند سال پیش فوت کرده و اصولاً (س - پ) تنها فرزند خانواده نیست و دختر شهید هم نیست.
2-مشارالیه با مادرش اختلاف داشته و از سال 86 تاکنون 6 مورد از منزل فراری شده و هر بار مادرش برای پیدا کردن او به مراکز انتظامی مراجعه داشته است و در مواردی پس از روزهایی به منزل برگشته و در چند مورد هم توسط مأمورین انتظامی با پسر و دختر دیگر دستگیر و زندانی و یا تحویل مادرش شده است که گزارش مبسوط آن پیوست است.
در مورد اخیر مادر س - پ بنام الف - ع در 21/4/88 در نامه‌ای به یکی از سران مینویسد:
... در روز شنبه 13/4/88 ساعت 13:45 برای تهیه دارو از منزل خارج شده بود. در هنگام بازگشت با عدم حضور دخترم مواجه شدم و از آن تاریخ تاکنون از او اطلاعی ندارد و استدعا دارم دستور دهید فرزندم را پیدا کنند.
3- از قرار اطلاع خانم مذکور چند روز پیش تماس میگیرد و میگوید من تا چند روز دیگر به منزل برمیگردم.
4- مادر وی از آنچه که آقای کروبی و مرتبطین با آقای میرحسین موسوی و سایت‌های مربوطه گفته و نوشته‌اند اظهار بیاطلاعی میکند و میگوید نمیدانم دخترم دستگیر شده و یا مثل دفعات قبل از خانه بیرون رفته و هیچ اطلاعی از وضعیت او ندارم.
5- آنچه که فعلاً قطعی است عدم حضور س - پ است که مثل دفعات قبل از خانه فرار میکرده و سایر مسائل مطروحه از ناحیه آقای کروبی و افراد مرتبط با آقای میرحسین موسوی به هیچ وجه صحت ندارد.
8- مادر مشارالیه میگوید فردی با منزل ما تماس گرفت و گفت دخترت کشته شده و جنازه او را دفن کرده‌اند و تلفن را قطع کرد و خودش را معرفی نکرد. من که از فرارهای قبلی دخترم بین همسایگان و آشنایان رنج میبردم و این بار نیز دخترم مدتی بود که نبود و این تلفن هم بیشتر مرا نگران کرد موضوع را به یکی از همسایگان بنام اشراقی (کارمند بانک ملی و مرتبط با ستاد آقای میرحسین موسوی) و خانم کاشانی که در جریان فرارهای قبلی دخترم بود در میان گذاشتم و قرار شد برای او جلسه ختمی بگیرم و کارهای بعدی را برای گرفتن مسجد و... آقای اشراقی دنبال کرد.
فردای آن روز که مسأله را با آقای اشراقی مطرح کرده بودم و قرار شد جلسه ختم برقرار کنیم حدود ساعت 10 شب فردی بنام آقای مقیسه با منزل ما تماس گرفت و گفت به شما تسلیت میگویم و در مراسم شما هم شرکت میکنیم. من گفتم شما را نمیشناسم آقای مقیسه گفت دختر شما کشته شده، جریان چیست؟ من تأکید کردم من اصلاً شما را نمیشناسم و اصلاً موضوع این نیست، آقای مقیسه تلفن را قطع کرد.
روزی که در مسجد قلهک مراسم داشتیم وقتی مداح اعلام کرد آقای میرحسین موسوی شرکت کرده من خیلی تعجب کردم و بعد به من اطلاع دادند که آقای میرحسین میخواهد به منزل بیاید و تسلیت بگوید که من قبول نکردم. از یک روز قبل از ختم و تا دو سه روز بعد مکرر افرادی که خود را از طرف آقای میرحسین موسوی معرفی میکردند با من تماس میگرفتند و مطالبی را مطرح میکردند که من در جریان نبودم و یا چیزهایی میگفتند که من تکذیب میکردم.
روز سه شنبه 10/6/88 حدود ساعت 30/21 آقای مقیسه به درب منزل ما مراجعه کرد و گفت به همراه همسر جواد امام از طرف کمیته آقایان موسوی و کروبی برای دلجویی آمده‌ایم و به آقای کاتوزیان نماینده مجلس هم اطلاع داده شده که او هم بیاید. من گفتم شما را نمیشناسم و در منزل تنها هستم و درب را باز نکردم. آقای مقیسه گفت چرا میترسید ما برای کمک به شما و پیگیری موضوع آمده‌ایم. من مخالفت کردم و اجازه ورود به منزل ندادم. آقای کاتوزیان نیز همان شب حدود ساعت 30/22 آمد و به او هم گفتم من در منزل تنها هستم و اجازه ورود ندارم.

با مشخص شدن موارد فوق آقای کروبی برای ساعت 14 روز 16/6/88 مجدداً به دادستانی کل کشور فراخوانده شد و با حضور در هیأت سه نفره به بیان نتیجه تحقیقات و نحوه رسیدگی پرداخته شد.
در ابتدای جلسه و قبل از بیان نتیجه تحقیقات هیأت از آقای کروبی پرسیده شد آیا ظرف این مدت غیر از آنچه در جلسه قبل گفتید مطلب دیگری درخصوص موارد ادعایی دارید یا نه؟
آقای کروبی جواب داد: ظاهراً س - پ دختر شهید نبوده و در این رابطه اشتباه شده، دختر خانمی با یک نفر دیگر به من مراجعه کرد و گفت من خواهر س - پ هستم و پدر ما شهید نشده است چند سال پیش فوت کرده و من میخواستم از چگونگی مرگ خواهرم مطلع شوم. من (کروبی) گفتم از چگونگی آن اطلاع ندارم و این مسائل را شنیده‌ام. گفت آدرس منزل آنها را به من بدهند گفتم چگونه آدرس خواهرت را ندارید. گفت: ما با زن پدرمان اختلاف شدید داشتیم و من رفت و آمد نمیکردم و آدرس او را ندارم.
من (کروبی) با بچه‌ها تماس گرفتم و گفتم این خانم چنین میگوید که پدرش شهید نشده است. آنها گفتند درست است پدرش شهید نشده. از آقای کروبی پرسیده شد که چه کسی در جریان وضعیت این خانم بوده؟ آقای کروبی جواب داد: آقای مقیسه گفته پدر ایشان شهید نشده و نیز گفته ظاهراً دختر زنده است و تماس گرفته است.

با آقای کروبی به تفصیل و به صورت دوستانه صحبت شد و جزئیات تحقیقات با ایشان مرور شد و آقای کروبی قبول کرد مسائل مطروحه درمورد س -پ کاملاً بیاساس و با انگیزه سیاسی مطرح شده است. همچنین وقتی به آقای کروبی نکات مربوط به لوح فشرده آقای الف- ش مطرح شد و گفته شد دفتر شما بلافاصله پس از حضور شما در دادستانی اعلام کرد آقای الف -ش مفقود شده است، آقای کروبی گفت: آقای داوری از حزب اعتماد ملی و از نزدیکان من با چند نفر دیگر لوح فشرده را تهیه کرده‌اند و اکنون هم آقای الف -ش با آقای داوری در تماس میباشد.

چگونگی تحقیقات و بیپایه و اساس بودن موضوعات مطروحه درمورد ترانه موسوی نیز با آقای کروبی در میان گذاشته و گفته شد حال که واقعیت برای شما مشخص شد حداقل در چند مورد ازجمله س -پ قبول دارید که مطالب گفته شده خلاف بوده و مغرضانه چنین مطالب کذب و ناروایی علیه نظام و مردم تهیه و منتشر شده و بهترین دستمایه برای دشمنان قرار گرفته است و با توجه به صحبتی که در جلسه قبل داشتید که اگر برای شما ثابت شد موردی اشتباه بوده با شجاعت اعلام میکنید که اشتباه کرده‌اید اکنون به نحو مقتضی برای مردم توضیح دهید شاید بخشی از آثار شوم این تهمت و افتراء بزرگ از بین برود، آقای کروبی پاسخ دادند من موارد دیگری هم دارم و هرگاه همه آنها برایم ثابت شود آن زمان اعلام اشتباه میکنم.

نتیجتاً از مجموع تحقیقات جامع میدانی بعمل آمده و استماع اظهارات آقای کروبی و بررسی دقیق لوح‌های فشرده ارائه شده از ناحیه ایشان و تشکیل جلسات متعدد و فشرده و سایر اقدامات صورت گرفته که مشروح آن به پیوست تقدیم میشود، هیأت به این جمع‌بندی رسید که نه تنها هیچ‌گونه مدرکی دال بر تجاوز جنسی به افراد مورد ادعای آقای کروبی وجود نداشته و ادعاهای مطرح شده بدون مستند و عاری از حقیقت است بلکه ادعاها و مدارک ارائه شده کاملاً ساختگی و برای انحراف افکار عمومی تنظیم شده که مراتب از طریق مراجع قضایی و امنیتی برای ریشه‌یابی موضوع در دست بررسی بوده که نتیجه نهایی آن متعاقباً جهت تنویر افکار عمومی اعلام خواهد شد.

پیشنهاد:
1- نتیجه گزارش هیأت از طریق رسانه‌های جمعی به اطلاع عموم مردم رسانده شود.
2- گزارش به مرجع صالحه قضایی ارسال تا با مباشرین و معاونین و با کسانی که در ادامه اقدامات ضد امنیتی علیه نظام پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری و در راستای ادامه همان خط و جریان با نشر اکاذیب و ایراد تهمت و افترا علاوه بر تشویش اذهان عمومی به حیثیت و اعتبار نظام و بعضی از نهادهای نظام و همچنین موجب هتک حیثیت و حرمت بعضی از مردم شده‌اند برخورد عادلانه و قاطع صورت گیرد.

اعضای هیأت سه نفره:
1- ابراهیم رئیسی، معاون اول رئیس قوه قضائیه
2- غلامحسین محسنی اژه‌ای، دادستان کل کشور
3- علی خلفی، رئیس حوزه ریاست قوه قضائیه

irane ma شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 01:31 ق.ظ

جمعه 20 شهریور ماه سال 1388 ساعت 15:45
یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
تجربه ای زنانه از زندان، سکس و اعتراف
محبوبه عباسقلی زاده
دستگیری من غافگیرانه بود، سحرگاه یک روز کسالت بار در ماه رمضان که همراه با یورش گروهی از مردان اداره اماکن شد. مرد سیه چرده ای که کفش های چرمی سیاهش را لای در گذاشته بود تا در را به رویشان نبندم کاغذی را نشانم داد که آرم ترازو داشت[1]. بسختی توانستم حکم بازداشت از دادسرای فرودگاه را به امضای قاضی ظفرقندی تشخیص دهم، او از آدم های قاضی مرتضوی بود. فقط در ذهنم چرخید که این مامواران همان نیرویی هایی هستند که گروهی از وبلاگ نویسان را تحت طرحی به نام خانه عنکبوت [2] بازداشت کرده اند.

شوکی که از حمله ماموران به من دست داده بود در طول مدتی که خانه ام را زیر رو می کردند و از سی دی و دستگاه ماهواره و کامپیوترگرفته تا مدارک و دست نوشته هایم را ضبط می کردند، تبدیل به آرامشی غیر معمول شد. بعد ها فهمیدم همه آدم ها در شرایط خطر همینطور می شوند.

انتقال من به بازداشتگاه توسط چند مرد خشن و یک زن مامور انجام شد. نمی دانم چرا هر چقدر با خشم به مردها می نگریستم به چهره متعجب زن با دلسوزی نگاه می کردم. آنها مرا سوار یک هایس تیره کردند. یک دختر با چادر زندان و چشم بند در صندلی پشتی نشسته بود و مرتب گریه می کرد. در حالی که داشتم داخل هایس را برانداز می کردم، بسرعت تبدیل به یک زندانی شدم. چشم بندی به چشمم بسته شد، چادری بویناک بر سرم انداختند و مردی که کنار راننده نشسته بود به زن مامور گفت "نزار بیرون را ببینیه"، زن مثل یک رباط بی اختیار با تمام قوا سرم را به کف صندلی فشار داد، حالت تهوع امانم را بریده بود.

مدتی بعد هایس توقف کرد و من مثل نابینایی که سعی می کرد زمین نخورد به داخل بازداشتگاه که بعدها فهمیدم در میدان جوانان (اطراف میرداماد) قرار دارد، هدایت شدم. ازاینکه حس معلول را به من داده بودند سخت آشفته شده بودم، سر مردی که می خواست مرا هل دهد به طرف بند زنان فریاد زدم: "چه خبره مگه فکر می کنی منو از کنار خیابون آوردید. درست با من رفتار کن!" و من نمی دانستم که قانون سکوت آنجا را شکسته ام و یک راهرو آن طرفتر در بخش مردان، هم پرونده ای هایم به حیرت افتاده اند. بلافاصله پارچه ای را در دستم حس کردم که از طرف دیگر کشیده می شد و مرا جلو می برد. بعد صدای دو ضربه در و باز شدنش و بلافاصله صدایی زنانه که گفت: "چشم بندتو در بیار!" در آوردم و اولین واکنش من به عادت همیشگی لبخند بود و سلامی آرام. زن زندانبان بی حجاب بود و همین راحتی او به منی که تمام روز در اداره اماکن بازجویی می شدم، حس کم رنگی از فراغت را می داد. فوری گفت: "من فکر کردم با اون دادی که زدی، دهن روزه باید با چه بازداشتی ناسازگاری طرف بشوم". بی اختیار جواب دادم: " آخه می دونی من زنها را دوست دارم. برعکس از مردای قلدر بدم می یاد." و همه خشم خودم را سرریز کردم به سمت همان مرد قلدر موبوری که مرا هل داده بود داخل. ریشه خشم را می شناختم شبیه خشمی بود که به بسیجی های زنجیر به دستی داشتم که بارها جلوی چشمان من دخترها را در کوچه و خیابان زده بودند.

زن گفت "باید تفتیش بدنی بشی" و سرش را پایین انداخت تا وقتی لباس هایم را کاملن بکنم. برایم خیلی سخت بود. گفت: "مقرارت زندان است" . گفتم: "اینقدر که برای من سخت است برای تو هم تفتیش من سخت هست؟" سری تکان داد و گفت: "چاره ای نیست مقررات است. ولی حالا نمی خواد اون زیری را دیگه در بیاری". نگاهش می گفت که او هم کلافه است و من در دلم می گفتم شاید دفعه بعد که تکنولو‍ژی پیشرفت کرده با دستگاه تفتیش کنند. در حالی که لباسم را می پوشیدم به خودم دلداری دادم که شاید اگر سر او هم داد می زدم، او هم می شد یکی از همان زندانبان هایی که مثل سگ وحشی پارس می کنند. مغزم به کار افتاد که پس می شود خشونت زنان زندانبان را با برخورد از نوعی دیگر کنترل کرد، فقط کافی است که تن به دنیای سیاه و سفیدشان ندهی.

بعد ها یک ماه وقت داشتم که با او و با زنهای تسبیح به دست دیگری که خودشان را مسئول تیمارداری از اسرای اسلام می دانستند دوست شوم. شش نفر بودند مقیم جنوب شهر از خانواده هایی تنگ دست، با سوادی اندک که در بسیج خواهران عضو شده بودند و بعد با واسطه دوست و آشنا در پایین ترین رده های حفاظت اطلاعات سپاه استخدامشان کرده بودند. مغزشان آنقدر شستو شده بود که روزنامه نخوانند و نفهمند که جریان پرونده وبلاگ نویسها چیست. به من چون سیاسی بودم در مقایسه با زنان قاچاقچی ومعتادی که به آنجا می آوردند احترام می گذاشتند. در عین حال مثل یک زن نظامی مطیع که باید برای اثبات خود از مردان همکارشان بیشتر خوش خدمتی کنند به ظرافت زیر نظرم داشتند. آنها را می توانستم بفهمم و بدون آنکه به رویشان بیاورم اجازه می دادم سلولم را هر بار که آن را برای بازجویی یا حمام گرفتن ترک می کنم، تفتیش کنند. حتی به روی خودم نمی آوردم که چگونه شب ها و روزها از دریچه کوچک سلول مرا زیر نظر دارند و یا تغییر حالت های من و حتی گفتگوهایم را با خودشان به بازجویم گزارش می دهند. فهم تضادهای این زنان زندانبان تحمل سلول های انفرادی یک در دو متر را برایم راحتر می کرد.

برای جلوگیری از حرف و حدیث دستور آمده بود که بازجو نمی تواند با زن نامحرم در اطاق در بسته باشد. برای همین لازم بود یکی از زنان زندانبان در طول بازجویی در گوشه اطاق بنشید و همراه با شرم من سرخ شود و همراه با خشمم بلرزد. این "هم حسی" باعث می شد خود را در برابر بازجو تنها نبینم. در راه که برمی گشتیم زن معمولن در گوشم نجوا می کرد: " تو رو خدا خودتو اینقدر عذاب نده هر چی هست بگو خودتو راحت کن!" و من در صدای او صمیمیتی سرکوبگر از جنس مادرم، زن دایی ام، خاله ام، هم بازی های دوره کودکی ام و حتی معلمم را می دیدم که همیشه می خواستند تسلیم باشم و مهر من بر آنان مانع از آن می شد که به آنها چشم غره بروم. همین یادآوری وابستگانم بود که باعث می شد زدوبندهای بازجو را با زندانبانم نادیده بگیرم و بگذارم که خیال کند آرام شده ام، همان شگردی که با زنان رام شده زندگیم به کار می بستم.

اما هر چقدر که زنان زندانبان درکی از زنانگی سرکوب شده را برایم تداعی می کردند، بازجو با آن هیبت پشم آلود و چشم های ترسناکش، تداعی فراگیری بود از تعصب خشک پدرم، تحکم همسر سابقم، دو دوی چشم های لمپن های پناه گرفته در کوهپایه های خلوت "گلابدره" و کابوس عرب های آواره نخلستان های دوران کودکی که در قصه های مادرم عادت داشتند با چوب به دختران تجاوز کنند. تمام مردان مسلط و متجاوز زندگیم یک جا در تصویر بازجو جمع شده بود و عصیانی را که من اندک اندک در طول زندگی ام تجربه کرده بودم یک جا به خود فرا می خواند.

بازجویی های او از روابط شخصی ام برایم ناآشنا نبود؛ همان هایی بود که بارها و بارها وقتی دختر جوانی بودم در بازجویی های خانگی پس داده بودم. بی حرمتی و تحقیرهایش هم غریب نبود، عمیق تر از این زخم ها را از عزیزانم خورده بودم. همین باعث می شد که در روزهای نخست خودم را از دنیای سیاه و سفیدش به بیرون پرتاب کنم و وارد بازی او نشوم.

روزهای اول بازداشت دو گزینه در پیش روی من بود: یا اعتراف در مورد اینکه مزدور خارجی هستم و از بعضی رهبران اصلاح طلب دستور می گیرم، یا بگویم که بی حجابم، شرب خمر می کنم و روابطی با این و آن دارم و برایش جزییات آن را باز کنم. پرسش من این بود که فرض همه اینها باشد که چه؟! و او هاج و واج می ماند که با من چه کند.

سئوالاتش در مورد روابط جنسی از یک طرف برایم خنده دار بود و از طرفی توهین آمیز اما روزهای اول که هنوز رمقی داشتم جنبه های خنده آورش بیشتر بود. خنده دار چون نمی فهمیدم این دستگاه عریض و طویلی که بازجو را حمایت می کرد این قصه ها را می خواهد چه کند؟! یک بار با تمسخر و خشم به بازجو نوشتم: "واقعا می خواهی جزییات یک رابطه را بدانی؟ می خواهی برایت آنچنان تصویری بنویسم که لذتت کامل شود." عجب چیزی نوشته بودم! وقتی از شدت عصبانیت کاغذ بازجویی را مچاله کرد و درحالی که بخودش می پیچید، چند بار دستشانش را به علامت کتک زدن بالا برد، فهمیدم که بدجوری به هدف زده ام. مدتی بعد فهمیدم که بناست با این سئوال ها شکسته شوم. بناست احساس کوچکی و حقارت کنم و خودم را ببازم و چموشی نکنم. اما اذعان می کنم که آگاهی من از عورت انگاری مردانه ای که درذهنم با بوی گلاب و جوراب گندیده و ریش به هم آمیخته بود بیشتر عاصی ام می کرد تا تسلیم.

گزینه دیگر سئوال های سیاسی و عقیدتی، سوابق کار و فعالیت و لیست های دوستان و آشنایم بود. معیارهای درست و غلط ما فاصله های جدی با هم داشت. ارزش هایی که او از آن حرف می زد نمی فهمیدم و او هم زبان تحلیلی مرا در جواب سئوال های کوچه بازاری اش متوجه نمی شد. ولی از آنجا که عاشق حجم بود با اشتیاق ورقه ها را قاپ زده و برروی هم دسته می کرد. روزی هزار بار یک سئوال را تکرار می کرد و من سر حوصله از نو می نوشتم و می نوشتم. یاد گرفته بودم که مثل سئوال های امتحانی که جوابش را نمی دانستم و باید ممتحن را فریب می دادم، برای پرکردن ورقه های بازجویی، پاسخ های خودم را بنویسم. قصه های تخیلی و آدمهایی که وجود خارجی نداشتند و یا بازنویسی تاریخ پیدایش ان جی اوها، گروه بندی آنها که درهر کتابی پیدا می شد و خاطراتی که از گذشته داشتم؛ باید این جلسات به نحوی می گذشت. بعدها یکی از هم پرونده ای هایم گفت یکی از ورقه های بازجویی ام را نشانش داده اند. می گفت: "تعجب کردم که چرا اینقدر ریز نوشته بودی، درشت می نوشتی تا ورقه زودتر تمام شود." او هم فهمیده بود که بازجو عاشق حجم است.

چند روز بعد بازجو فشار خود را بیشتر کرد، باید در مورد اصلاح طلب ها می نوشتم. تکلیف من در مورد رهبران اصلاح طلبی که به عمرم با آنها حرف نزده بودم مشخص بود. حتی زبانی که من استفاده می کردم زبان پرتی بود از دایره سیاست روز. گفتم: "من اصلن نمی دانم اینها چکاره اند و چه می کنند". مرتب تکرار می کرد: "ببین همه این هم پرونده ای هایت این حرفها را اعتراف کرده اند. تو هم بگو تا همه اتان را باهم آزاد کنم. وگرنه به خاطر تو بقیه هم اینجا گیر می افتند. بیا ببین! ببین این دست خط را که می شناسی؟ ببین چی نوشته؟! بیا همین و بزار جلوت و عین همین بنویس". و من واقعا نه این دست خط ها را می شناختم و نه سنخیتی با هم پرونده ای هایم داشتم. جوانان وبلاگ نویس و روزنامه نگار چه ربطی به من می توانستند داشته باشند؟!

اما این سیکل پایان ناپذیر اصرار و انکار داشت بتدریج به کابوس های شبانه من تبدیل می شد. تمام آرزویم این بود که ماهها در انفرادی بمانم اما یک ساعت بازجویی پس ندهم. در آنجا فهمیدم برای من پرسش از دیگران بشدت زجر آور است، زجری که در مورد سئوال های جنسی احساسش نکرده بودم. از حس خیانت متنفر بودم و نوشتن از دیگران بشدت قادر بود احساس دوگانگی و حقارتی را که در سئوال های شخصی پس زده بودم در من ایجاد کند. سعی می کردم کلی نویسی کنم و تمام هوشم را متمرکز کنم روی جواب های روشنی که همه از آن اطلاع داشتند. در مورد یکی از خویشانم که مایه آزار مرتضوی بود فقط حقی که به گردنم داشت را نوشتم و این شد بهانه ای برای اینکه از او خط می گیرم و از همکار دیگرم این که چقدر به خاطر مذهبی بودنش ملال آور است.

پایان این سیکل مرگ آور روزی بود که از من خواست تک نویسی کنم: "برو داخل سلول! خوب فکر کن و در مورد این اسمها بنویس. درست بنویس!"

درست نوشتن یعنی با زبان و ادبیات روزنامه کیهانی نوشتن. می باید هر چه اتهام هست بر سر اسامی خالی می کردم. باید از واژه سیاه نمایی، رسانه های بیگانه، ایادی، آلت دست و غیره استفاده می کردم. این را وقتی بارها و بارها ورقه بازجویی ام را برمی گرداند تا روایت های روشنم را از وقایع اصلاح کنم فهمیدم. اما تک نویسی از دیگران آخر خط من بود. دستخط بازجو که در ورقه های کف سلول پخش بود، مرا در برابر کابوس بازجویی های مکرر و حس دو گانه خیانت و آزادی قرار می داد. تمام روز را در سلول دومتری قدم رو زدم و به بهانه های مختلف به در و دیوار کوبیدم. سرانجام رفتارم آنچنان غیر قابل کنترل و هیستریک شد که برای تنبیه به انفرادی زیر زمین منتقلم کردند. جایی که هر چه با صدای گرفته ام فریاد می زدم که نمی خواهم به دوستانم خیانت کنم، هیچکس حتی زندانبان هم نمی شنید. من به اندازه کافی نشکسته بودم.

روز بعد بازجو آخرین برگ برنده اش را برای شکستن دیوانگی های من رو می کند، مواجهه با جوان له شده ای که پس از روزها مقاومت باید در برابر همه می گفت با من رابطه داشته است، همه یعنی بازجو، زن زندانبان، زندانی دیگری از همان جوانان که نفهیمدم بودنش در آنجا برای شکنجه او بود یا نه و دوربین. بعدها فهمیدم بازجو بارها با آن جوان له شده بازی کرده بود، بارها او را به پشت در اطاق بازجویی من آورده بود، شکنجه اش داده بود و به او گفته بود: "باید این زن را بشکنی، فهمیدی باید این زن ج... را بشکنی، خرد کنی".

هرگز گمان نمی کردم برای منی که تلاش کرده بودم "زنا"، " اقرار به رابطه"، و.. را به سخره بگیرم این مواجهه مسخره تا این حد گران باشد. رفتار غریزی ام آنچنان از عقلانیتی که در این چند هفته مرا در برابر شکستن حفظ می کرد سبقت گرفته بود که خود نفهمیدم چه می کنم. خشمی که نمی دانم از کجا سر باز کرده بود، به فریادهای هیستیریک مکرر تبدیل شده بود و در تمام زندان می پیچید. نیرویی چند برابر پیدا کرده بودم که از دستانم، گلویم و چشمان از حدقه در آمده ام بیرون می پاشید. این همه وحشی شدن را در خود سراغ نداشتم وقتی خطاب به آن جوان فریاد می زدم که "قسم می خورم تو را خواهم کشت. تو را در هرجا که باشی پیدا می کنم و می کشمت." و این را بارها و بارها فریاد زدم. و در میان این فریاد نمی شنیدم که بازجو هم دارد جواب های مرا به آن مرد تلقین می کند. من فقط فریاد می زدم "کاغذ را بیاورید تا من بنویسم هر کجا که این مرد را پیدا کنم خواهم کشت. مردم بدانید قاتل این مرد منم" و جوان بر خود می لرزید و می پیچید و زن زندانبان که حالا نحیفتر به نظر می رسید با چهره مضطرب و دستان لرزانش جلوی حمله مرا به مرد گرفته بود و بازجو دست و پایش را گم کرده بود: صحنه ای توان فرسا و خشونتی غیر قابل کنترل. بعدها به خودم گفتم که خوب شد مرا به جان او نیانداختند چون مطمئنا قادر بودم این مرد را مثل همان بچه هایی که در اواخر حبس در بند عمومی نسوان هم خرجم بودند و به جرم شوهرکشی حبس ابد داشتند، ازحیات ساقط کنم. دقایقی بعد مرد له شده و دوستش را با عجله از اطاق خارج کردند، من نیمه جان روی صندلی افتادم، بازجو از اطاق بیرون رفت و از زن زندانبان خواست که مرا آرام کند. یقینا در آن اطاق همه ما شکنجه شده بودیم.

برای ساعتی همچنان وحشی بودم، موجودی مهار نشدنی که حتی بعد از خارج کردن عجولانه آن مرد، به دنبال متجاوز می گشت. اما یک باره آنچنان رخوتی مرا در خود گرفت که گویا بین مرگ و حیات در حال قدم زدنم. من نشکسته بودم بلکه از درون مرده بودم: اطاق، دوربین، زن زندانبان ونور سفید بالای سرم و حتی خودم را، از بالای سرم، جایی در آسمان نگاه می کردم.

بازجو برگشت، شبیه پدرم شده بود وقتی که می خواست مرا با وعده وعید و با صدایی آرام به چیزی متقاعد کند. گفت که لازم نیست این همه عذاب بکشم، گفت که فکر می کنی می توانی تحمل کنی اما من دارم به تو رحم می کنم. گفت که در اینجا خیلی ها را شکسته است. آدم های مهم و بزرگ مثل عبدی. گفت: "نمی خواهد به خودت زحمت بدهی فقط از روی همین کاغذ بنویس و جمله هایش را یک طوری جا بجا کن که مال خودت باشد."

فشاری که بر من آمده بود خارج از پیش بینی او بود، من قصد نداشتم هیچ تلاشی برای بقا کنم. به کاغذ نگاه کردم، سئوال اول : شرح رابطه ام با مرد له شده. سئوال دوم: اظهار ندامت و طلب بخشش از فریبی که از سیاسیون اصلاح طلب خورده ام. شنیدم که می گویم اولی دروغ است. از اینکه نمی خواهم جلوی دوربین بروم حرفهایی زدم و ازاینکه دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست نه آزادی و نه هیچ. کاغذ را دستم داد و مهربانتر از قبل گفت نمی تواند امشب دست خالی برود. او پدر شده بود و انتظار داشت من تهی شده، کودکی ام را بر او تکیه بزنم. او نمی دانست که کودکی من لجباز است ونمی دانست که من همانقدر که به مادرم تکیه زده ام از پدرم دور بوده ام. گفتم ندامت نامه را می نویسم. مثل وصیت نامه بود اما برای من. یادم هست که به خودم اقرار کردم، اینکه فعال مدنی هستم و زنها را به برابری خوانده ام و اگر این کار خلاف اراده نظام است بر من باکی نبوده چون نیت خیر داشتم و امید که خداوند از سر تقصیراتم بگذرد، همین. با چنین ندامت نامه پرت و پلایی او را از خودم نا امید کرده بودم. باید دوباره بازجویی می شدم و از آزادی خبری نبود. گفت کار خودت را سخت می کنی و من در دل گفتم "نیاز داشتم که به خودم یاد آوری کنم کیستم".

اما این حس خلاء تا مدتها مرا در خود گرفته بود. به یاد دارم که صلیب وار در سلول تابوت مانندم دراز می کشیدم و حس می کردم در آرامگاهی برزخی بین مرگ و زندگی غوطه می خورم. تنها وقتی به خود می آمدم که بازجو با سماجتی شرورانه از من می خواست دست نوشته های او را با خط خودم بازنویسی کنم. اما نوشتن درباره دیگران تعهدی انسانی را به من یاد آوری می کرد که نقطه وصل من با زندگی بود.

بتدریج فهمیدم که ارزش اعتراف ناموسی و سیاسی برای بازجو به یک میزان است. چالش دو طرفه ما روزها طول کشید. در این مدت یک بار مرا به زندان اوین برده و بعد از عکاسی و درست کردن کارتکس، به همان بازداشتگاه نامعلوم بازگرداندند. هم پرونده ای هایم همه دراوین ماندند و حالا من که مدارکم نشان می داد درزندان اوین هستم در مکان نامعلومی حبس شده بودم. هیچکس نمی فهمید دراینجا چه بلایی بر سرم خواهد آمد. این بازی را باید تمام می کردم:

ناگاه کشف کردم به میزانی که اثبات ناپاک بودنم برای بازجو مهم است، عفیف بودن برای من جنبه حیاتی پیدا کرده است. آن مواجهه لعنتی تمام آموزه های تاریخی ام را بر انگیخته بود. سایه هایی که سال ها بود از سیطره شان می گریختم اکنون تمام ذهنم را تصرف کرده بود. در دام عورت انگاری بیماری افتاده بودم که زن هایش درطیفی از عفاف و هرزگی سرگردان بودند. در همان دامی که برای برائت از هرزگی باید خود را عفیف تر نشان دهی. او داشت ارزش های مرا تصرف می کرد، همان ارزش هایی که روزهای نخست به سخره گرفته بودم و مرا از سلطه او خارج نگه می داشت اکنون بتدریج بر من غالب می شد. حتی کلماتم و ادبیات نوشتاری ام از آن او شده بود. به دست نوشته هایم نگاه می کردم: همان گزارش های روز اول بود که شبیه مقاله های روزنامه کیهان شده بود. در بطن خود هیچ اطلاعات مهمی نداشت اما بیانش طور دیگر بود. دنیای خارج فرسنگ ها دور بود، مثل خوابی بود از زندگی قبلی ام. می باید برای بقای خودم، از چشم بازجو به جهان نگاه می کردم. او قادر بود به من آزادی را هدیه بدهد، بگذارد که به خانواده تلفن بزنم و به زن زندانبان امر کند که شب ها یک نخ سیگار به من بدهند. او تنها منجی من بود.

مدت ها در دنیای کودکی غوطه ور بودم. کودکی که به دنبال مادرش می گشت تا به او تکیه زند. از خشم پدر به او شکایت کند و از او بخواهد که همچون طفلی شیر خوار احاطه اش کند. آموزه های مذهبی ام، کتاب قران و آیه هایی که از یوسف کنعان و مریم مطهر می خواندم جای مادرم را گرفته بود. به معنویت تکیه زده بودم تا "ایگو"ی رنجور و زخمی را ترمیم کنم. ماه رمضان بود و صبح و شام تنها صدای موجود، اذان به من یاد آوری می کرد که هنوز زندگی در جریان است: صدای اذان از راهروهای خاکستری اداره های دولتی و پایگاه های بسیج با طنینی سرکوبگر می گذشت و بعد تبدیل می شد به نوای روحانی دلچسبی در متن مهمانی های افطار، غروب های زیبای امامزاده صالح، هیاهوی آمد و شد مردم در میدان تجریش و.. برای یافتن حیات، نوای مذهب را از هزار توی آزادی های به صلیب کشیده شده، به چشمه های معنویت هدایت می کردم و چنین تنازعی مرا در جریان سیال ذهنی آرام بخشی غرق می کرد که مهمترین تاثیرش آگاهی به وجود حیات در پشت دیوارهای زندان بود. به دوره تهذیب های طولانی دوره جوانی ام بازگشته بودم. مهارت هایی که در زبان عربی داشتم و دانشم از آیه هایی که امیدبخش بود و بر صبر و استقامت دلالت می کرد باعث می شد تا بتدریج از سلطه روانی بازجو فاصله بگیرم.

به موازات دور شدنم از دنیایی که زندان بر من القا می کرد، دنیای گذشته خودم را نیز با بی رحمی ناباورانه ای به نقد می کشیدم. یک روز ناگهان دریافتم که همه تلاش های من در جامعه مدنی دروغی بیش نبوده است. این وقتی بود که برای چندمین بار مجبور شده بودم تاریخ پیدایش سازمان ها ی غیردولتی را بنویسم. هر چه بیشتر می نوشتم، به نظرم بیهوده تر می آمد. تنها نقطه روشن این تلاش ها وقتی بود که دردی از زنان دوا شده بود. این پوچ انگاری به تلاش های گذشته به یک باره گسترده تر شده و نوع نگاهم را به دینداری، سیاست و قدرت و به مسئله زنان دستخوش بحران کرد. وقتی که بازجو از نقشه های آینده اشان برای تکیه زدن به قدرت و تحقق حکومت واقعی اسلامی می گفت و با نفرت از فساد دوره هاشمی رفسنجانی و خاتمی حرف می زد، دانستم که فاصله من از اسلام گرایی سیاسی و سرنوشت محتومی که آن مرد برای ما رقم می زند تا چه حد دور است. به همین جهت وقتی که با تحقیر به من گفت: "شماها سکولارهای بی دین و ایمانید" من بی هیچ مقاومتی اذعان کردم که "بله من سکولار هستم" و وقتی گفت: "تو یک فمنیست منحرفی" من دریافتم که فمنیسیم تنها تعریفی است که به من معنا می دهد. از او بعدها در دل ممنون شدم که تا این حد بی پرده و بی رحمانه درون من را باز کرد.

بتدریج یاد گرفتم که برای زنده ماندن باید فانتزی قوی داشته باشم. باید بتوانم گرمایی که از آغوش کشیدن دخترکانم حس می کردم را بازآفرینی کنم، هوای تازه کوهستان های جنگلی را نفس بکشم و با دوستانم گپ بزنم و قهوه بخورم. باید جایی در خودم عشق را پیدا می کردم و قطعات رمانتیکی را که سال هاست به آنها مراجعه نکرده ام با خودکاری که برای پرکردن سئوالات تمام نشدنی بازجو در اختیارم گذاشته شده، روی در فلزی سبز سلول حک کنم. افزون بر همه اینها معنویت دلچسبی بود که از ته نشین شدن مذهب تبخیر شده ربوده بودم. همه اینها به من کمک می کرد تا بسرعت بتوانم "من" زخمی ام را درمان کنم و کودکی ام به بلوغی رها شده از قیدهای گذشته تبدیل شود: من با شکستن همه باورها و ارزش های چند هفته پیشم از دام عورت انگاری بازجو رها شده بودم.

صبح گاه یکی از آخرین روزهای بازداشت وقتی که بازجو دو گزینه اقرار به رابطه و اعتراف به فریب سیاسی را در برابرم گذاشت، انتخاب خودم را کردم: حیثیت دیگران مهمتر بود. شعف حفظ دیگران آنچنان رضایت خاطری در من ایجاد کرده بود که صدای شکستن نازک غرورم را ناشنیده گرفتم. از لابلای اقرار نامه ای که از زیر دستم کشیده می شد بازجو را می دیدم که غبغبش مثل خروس خواب آلوده ای باد می کند و چشمانش از خشم به سمت رضایت دو دو می زند. داستان بازاری عاشقانه ای را که هم آغوشی لطیفی به دنبال داشته است را با ظرافت از روی پاورقی های مجلات زرد کپی برداری کرده بودم تا غنیمتی را که دستگاه عریض و طویل دادستانی درانتظار بود به آنها تقدیم کنم. شخصیت های داستان من بودم و آن جوان له شده، "من" ی که در توافقی عقلانی با خودم می بایست نجات بخش تعهدات انسانی ام می شد. بعدها یک کارشناس شکنجه سفید به من گفت که در تجربه او "معمولا زنها در این موقعیت ترجیح می دهند در مورد دیگران اعتراف کنند تا سکس." و من در دلم گفتم "چون هنوز از روابط قدرت مردانه در سکسوآلیته رها نشده اند". عورت انگاری در رابطه مرد و زن، بخشی از روش های کنترل، ارعاب، تحقیر و شکستن زندانیان سیاسی بود و من باید این ارزش را پس می زدم . بازجو نفهمید که رهایی از کنترل سکس به روش بینادگرایاها، غنیمتی بود که من از دست او ربوده بودم، غنیمت دیگر راحتی وجدانم بود.

این آخرین بازجویی جدی من بود. بعد ازآن چند روزی به بندعمومی نسوان اوین منتقل شدم و بعد موقتا آزاد شدم. اتهامم تشویش اذهان عمومی و اخلال درامنیت ملی بود، اتهام هایی که بعدها بی مورد تشخیص داده شد.

*****

کتمان نمی کنم که بازداشت من جدا از موضوع اعتراف گیری بر علیه رهبران اصلاحات، نوعی بازی ناموسی برای به زانو در آوردن سوژه های مقاوم بود. مردان اهل قلم که پدران روزنامه نگاری مدرن بودند و از قضا یکی از آنان با من خویشی داشت در دام این بازی افتادند . قاضی مرتضوی هم که خرده حساب های فراوانی با آنان داشت لذت می برد از اینکه هر از گاهی با داستانسرایی هایش از وضعیت بازجویی من آنان را شوکه کند. یکی از همین دوستان بعدها گفت که چگونه مرتضوی روزی او را به بهانه ای به دفتر خود کشاند و متن بازجویی که منتسب به من بود را به او نشان داد. او غمگین شده بود که چرا گفته ام او مرد چشم پاکی است و از خودم دفاعی نکرده ام، و من متعحب بودم که چرا او نفهمید که در غیر این صورت برای او پرونده سازی می شد. تمام کوشش همین دوستان در دوره بازداشت، مصاحبه ها و خط و نشان کشیدن ها، محوریتی عورت انگارانه داشت. این که من کیستم، چگونه فکر می کنم و چرا در بازداشتم تحت تاثیر مشاجره های ناموسی رنگ باخته بود به طوری که وقتی آزاد شدم از تصویر منفعل زنی که توسط قبیله رقیب دزدیده شده و حالا باید به مردان قبیله اش جواب پس می داد آشفته شده بودم. برعکس در گروه های زنان می دیدم که چگونه با بی اعتنایی به جنبه های ناموسی، از شرح ماجراهای من در روزهای انفرادی تازه شده بودند، با شوق بیانیه هایی که برای آزادی ام تهیه کرده بودند نشانم می دادند و تعریف می کردند که چگونه زیروبم کسانی که برایم پرونده سازی کرده بودند، در آورده و با آنان جنگیده اند.

به موازاتی که گروه های مختلف جنبش زنان درک تازه ام از زنانگی را با شورجمعی پیوند می زدند، حضور در جلسات کمیته "حقیقت یاب" مرا از مردان سیاسی اطرافم دور می کرد. آنها مرا درگیر دو حس متضاد می کردند: زنان به من شور مبارزه می بخشیدند و مردان به من شرم قربانی بودن.

"کمیته حقیقت یاب" گروهی از معتمدین جناح اصلاح طلب بودند. آنها جلسات متعددی برای من و هم پرونده ای هایم با مسئولان قضایی و حقوقی کشورترتیب داده بودند. ما باید در این جلسات حاضر می شدیم و در مورد آنکه چه بر سر ما آمده و شرایط زندان چگونه بوده حرف می زدیم. نتیجه این جلسات می توانست در تبرئه ما از اتهامات و بسته شدن پرونده هایمان موثر باشد. سئوال اصلی همه یک چیز بود: " موارد خلاف قانون را توضیح دهید!" چه اهمیتی داشت که ما که هستیم و چرا حبس شده ایم مهم برای آنان فشارهای ناموسی بود که بر ما آمده بود.

به زحمت می توانم خاطره دو جلسه اصلی را به یاد بیاورم. جلسه اول با "هیات پیگیری و نظارت بر اجرای قانون اساسی" بود، روحانیون سرشناسی که عکسشان را در روزنامه ها دیده بودم. هیچوقت یادم نمی رود چهره آن روحانی سراپاگوشی که روایت آن زن را از لخت شدن اجباری در برابر زندانبانان شنید و بعد پرسید: "اینها مرد بودند یا زن؟". در اصل جذابترین بخش جلسه بازتعریف خشونت های جنسی بود. وقتی صحبت از فشارهای ملال آور سیاسی می شد، همه عمامه ها به سمت کاغذهای روی میز و مطالعه چیزی مبهم حرکت می کرد: حضور در این جلسات حس قربانی بودن، سوژه جنسی شدن را به من می داد. یکی از روحانیون بلاگر که در این جلسه بود همان شب در وبلاگش برای ما دلسوزی کرده بود و اینکه چقدر به ما بی حرمتی های ناموسی شده.

جلسه دیگر با آیت الله شاهرودی رئیس وقت قوه قضاییه بود. برای او هم بخش های سیاسی پرونده تکراری و ملال آور بود. برعکس وقتی از داستان های ناموسی شنید، چنان بر آشفت که مرتب تکرار کرد:" واسلاماه، واسلاماه". از نظر او تمام این اعترافات و اقرارها چون تحت فشار بود، معتبر نبود.

ما هفته ها با مسئولین مختلف ملاقات می کردیم و به آنها آنچه را که در بازداشتگاه غیر قانونی میدان جوانان گذشته بود شرح می دادیم. اما شرایط زندان انفرادی، نقض حقوق شهروندی، تفتیش عقاید و پرونده سازی بر علیه اصلاح طلبان از طریق اعتراف های اجباری، هیچکدام نمی توانست چنین غیرت آنان را بر علیه نقض حقوق بشر تحریک کند که آزارهای جنسی کرده بود. پرونده وبلاگ نویسان دیگر بخشی از پروژه خانه عنکبوت نبود، دادخواستی از قربانیان بازداشت غیرقانونی بود علیه آزارهای جنسی. موضوعی که در نزاع های سیاسی بین دو جناح برگ برنده اصلاح طلبان شده بود. درک این واقعیت یک بار دیگر مرا شکست.

*****

تنهایی که بعد از زندان نصیبم شد، هیچگاه فرصتی به من نداد که غنیمتی که از زندان با خود آورده بودم، با کسی تقسیم کنم، اما مرور حکایت های قربانیان تجاوز و آزارهای جنسی که این روزها بر سر زبانهاست، به من هم تلنگری زد که روایت زنانه خود را از زندان بازگو کنم. بیان این تجربه ها و تحلیل جنسیتی آن باعث می شود که گفتار جنسیتی جنبش سبز نیز همچون ادبیات، موسیقی و فرهنگ مردمی اش به موازات رشد جنبش شکل بگیرد و برای عمق بخشیدن به مبارزه ای که نظام بنیادگرای مسلط را به چالش می کشد، مهمترین عنصر هویت بخش آن یعنی عورت انگاری زن و نگاه بیمارگونه اش را به مقوله سکسوآلیته واکاوی کند.

هر چقدر که جامعه در رفتارهای اجتماعی اش به هنجارهای "عورت انگارانه" مشروعیت دهد، بازتولید سرکوب گرایانه آن را در خشونت های کوچه و بازار و زندان بیشتر خواهد دید. چنین هنجارهایی در نهایت به تقویت قدرت سرکوبگری که جهان بینی جنسی شده اش ازمقوله زنانگی و عورت انگاری جنسیتی تغذیه می کند، خواهد انجامید. این ها را از تجربه خود در زندان آموختم و گفتم شاید بازتعریف آن کمک کند به اینکه نوع دیگری ببنیم.

--------------------------------

1 در آن زمان من یکی از فعالان زن ان جی اویی بودم و کل ارتباط من با نیروهای اصلاح طلب منحصر بود به رشد و توسعه برنامه های توانمند سازی زنان که با بخش هایی از برنامه های جنسیتی دولت اصلاحات گره خورده بود. با اصحاب حلقه کیان نیز به دلیل قرابت های فامیلی روابطی داشتم، زمانی مدیر انتشارات جامعه ایرانیان هم بودم که با روزنامه های جامعه و طوس و غیره همکار بود و روابطی داشتم با جنبش فراملیتی زنان و بعضی گروه های روشنفکری دگر اندیش. با برخی زنان شناخته شده اصلاح طلب نیز حشر و نشری داشتم . معنی همه اینها این است که روابط شبکه ای گسترده ای داشتم که اگر با توهم نگاهش کنیم نمونه خوبی است برای افشای روابط بینابینی تارهای خانه عنکبوتی که در ذهن رقبای سیاسی و امنیتی اصلاح طلبان تنیده می شد. به داغی این سوژه اضافه کنید زن آزاد بی آقا بالاسری که چهل و هفت سال داشت و فمنیست بود ( بخوانید بی قید و بند در فرهنگ آقایان) و خارج که می رفت حجاب نداشت و تمام همش این بود که خودش را تبیین کند و تابوهای جنسیتی را کنار بگذارد و .. چه طعمه خوبی می توانست باشد برای بازجویی و اعتراف گیری و نمایش های تلوزیونی.

2 خانه عنکبوت، یکی از فازهای پرو‍ژه ای بود که برای برملا کردن توطئه شبکه گسترده ای از فعالان سیاسی و مدنی داخل و عوامل خارجی راه اندازی شده بود. این پروژه به تدریج کاملتر شده و در سال های بعد نام انقلاب مخملین را به خود گرفت. دستگاه های موازی امنیتی در سال 83 درست در مرز انتحابات دوره نهم ریاست جمهوری طراحان و مجریان اصلی این طرح بودند. مبنای پرو‍ژه خانه عنکبوت، اعتراف گیری از گروه انبوهی از وبلاگ نویسان، روزنامه نگاران و فعالان ان جی اویی برای اثبات وجود این شبکه خیالی بود. در این پرو‍ژه بازداشت شدگان باید اعتراف می کردند که جزیی از این شبکه بوده وتوسط سران اصلاح طلب رهبری می شوند. شبکه ای که بخشی از داستان آن در کیفرخواست اولین جلسه از دادگاه های نمایشی اخیر آمده است.

به مسعود فرصت طلب شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 12:27 ق.ظ

وااااااااا..........
چه پررو!فوق لیسانس قصد ازدواج با خانوم دکتر رو داره.یه وقت رودل نکنی!!
برو یه زنی بگیر که هم ردیف خودت باشه.
علنا اومدی اینجا مدرک بگیری نه زن اقای فوق لیسانسسسسسسسسس!

قهوه ای شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 12:21 ق.ظ

بابابزرگ اینجا فقط بنگاه همسریابی نداشت که گویا راه اندازی شد!

قهوه ای شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 12:17 ق.ظ


نازگل
احتمالا در بدو ورود به دوره استاجری و بیمارستان هستی.به نظر من فعلا سعی کن بیماریهای شایع رو خوب یاد بگیری.
دو جور درس خوندن داریم:یکی همونطوری که برای امتحان پایان ترم از سر تا ته کتاب رو حفظ میکنیم!
و دیگری که تو الان باید در طول ترمت ازش استفاده کنی اینه که ببینی چه مریضهایی در بخش و اورژانس هستن و به کتاب مراجعه کنی و در مورد اون بیمارانی که دیدی بخونی.اینطوری هم برات ملموس تره و هم بیشتر تو ذهن میمونه.بهتره در این مقطع از کتابهای خلاصه مثل نکات برتر استفاده کنی که خیلی حاشیه نرفته و لب مطلب رو گفته.

[ بدون نام ] جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 08:27 ب.ظ

نامه جوانان ایرانی به آیت الله العظمی سیستانی
ایرانیان خارج کشور لطف کنید این نامه رو به آدرس زیر پست کنید :

عراق : نجف اشرف- خیابان الرسول- دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (دام ظله)

و یا به شماره زیر فاکس کنید :

فاکس ایران : 00985112223239

فاکس سوریه : 00963116471920

ایرانیان داخل کشور به آدرس زیر ایمیل کنید :

sistani@al-sistani.org

seestani-dam@mail.sy


متن نامه ( لطفا همین متن را بدون کم و کاست بفرستید)

جناب آیت الله العظمی سیستانی دامت برکاته


مرجع عالیقدر جهان تشیع


همانطور که مستحضرید در ایران پس از انتخابات بیست و دوم خرداد حوادثی رخ داده است که اگر از آن به نام کودتای انتخاباتی از طرف عده ای از خدا بیخبر که طبل تو خالی اسلام خواهی و اسلام مداری آنها همه ی پیروان واقعی اسلام و تشیع علوی را نگران کرده است نام نبریم نمیدانیم که آن را چه بنامیم. نمیدانیم این مسلمانان را که به هم میهن وهم کیش خود تجاوز کرده و این عمل بسیار قبیح را پیروی از دستورات مرجع خود می دانند چه بنامیم که بی شک آبروریزی بس بزرگی در دنیا از نام تشیع ایجاد کرده اند.
نمیدانیم این اسلام را چه بنامیم که دادگاههای نمایشی برگزار می کند برای اثبات بی گناهی و پاک کردن دستهای آلوده به خون خود. بی شک شما بهتر از همه ی ما داستان فردی که در مقابل امیر المومنین علی (ع) لب به اعتراف گشود را شنیده اید که امیر ایشان را از اعتراف منع می کند، حال چگونه این مسلمانان به زور و در زیر شکنجه از کسانی که سالها به آرزوی برقراری حکومت عدل علی در خدمت همین نظام جمهوری اسلامی بوده اند اعتراف می گیرند و پرده دری را به جایی می رسانند که حتی اقدام به پخش اعترافات از رسانه های گروهی می کنند.
متاسفانه تحرکات جدید این مسلمان نماها در دستگیری فرزند شهید بزرگوار آیت الله بهشتی در شب ضربت خوردن مولای متقیان که مظهر عدل و عدالت بود به خوبی نشان می دهد که اینان قصد برگرداندن آرامش به جامعه ی ملتهب ، نگران و دل شکسته ی ایران را ندارند.
ما فرستندگان این نامه از شما مرجع عالیقدر می خواهیم که فکری به حال اسلام بکنید. به خدا قسم که سکوت شما نا امیدی زیادی در میان هم نسلان من ایجاد کرده است که نکند خدای نکرده این بزرگواران مصلحت خود را به مصلحت جامعه ارجح می دانند.
تاریخ این سرزمین حوادث بسیاری به خود دیده است و در حساس ترین لحظات آن، حضور مراجع بزرگوار و اقدامات دلسوزانه ی آنها که به حق این بزرگواران از جنس مردم بوده اند به مدد و یاری این ملت آمده است.
به امیر المومنین علی (ع)، ستون تنومند عدالت و بزرگ منشی اسلام ناب محمدی، که در جوار بارگاه آن بزرگوار سکنی گزیده اید قسم تان می دهیم که علاوه بر موضع گیری صریح و روشن در قبال این حوادث به اقدامی عملی دست بزنید. که شاید در این شب نا امیدی، شما چراغ هدایتگری باشید.
و قُل جآءَ الحقّ و زهق الباطل انّ الباطل کان زهوقاً ( سوره الاسرا آیه هشتاد)

بیست و یکم رمضان سال هزارو چهارصدوسی

مهران جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 11:38 ق.ظ

ای مسعود بدبخت گوشدراز میخوای دستی دستی بیچاره شی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 01:07 ب.ظ

نازگل جان کار خوبی می کنی که از الان به فکر آیندت هستی
به یاوه گویی های این آدم عقده ای توجه نکن

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 01:03 ب.ظ

آقا مسعود خیلی دلت خوشه ،یه خانوم خونه دار بهتر از ما خانوم دکترهاست که باید مدام شیفت باشیم و حوصله ی هیچکسی رو نداریم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 11:11 ق.ظ

مگه نازگل بدبخت چی پرسیده که اینجوری جوابشو میدین
حتی لاتها و اراذل اوباش هم اینطور جواب نمیدن که شما میدین
پس حقتونه لیاقتتونه که همین پشت رزیدنتی بمونین و حسرتشو به گور ببرین

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 11:09 ق.ظ

معلومه مسعود خان دنبال لقب دکتری هستی اخه مرد حسابی کی توی این دور زمونه با یه دکتر چه مرد چه زن ازدواج میکنه دلت خوشه ها

ف.ی.ل.ت.ر پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 07:01 ق.ظ

http://walled.co.za/
http://evin.4pu.com/index.php
http://9jul09-1516.free4r.com/

مسعود پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 02:48 ق.ظ

سلام.من مهندس فوق لیسانس mbaهستم.29 سال سن دارم و قصد ازدواج با یک خانم دکترو دارم.خوشحال میشم اگه کسی با ادرس من تماس بگیره.masoud9999@yahoo.com

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 03:01 ب.ظ

بچه ها لطفا فیلترشکن

به دکتر نازگل سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 02:20 ب.ظ http://www.dastyarii.blogsky.com

سلام دکتر نازگل.به سایت زیر مراجعه کن

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 03:07 ق.ظ

چاپ 5:10 عصر دوشنبه، 16 شهریور 1388بلبل خمینی، تاب دیدن پایمال شدن خون هزاران شهید را ندارد
محمد علی آهنگران: پدرم شب‏ تا صبح اشک می‏ریخت
محمد نوری‏زاد، مجری سابق برنامه‏های تلویزیونی جهادسازندگی و روایت فتح و سازنده مجموعه‏های «ما اهل مسجدیم» و «شب های رمضان» به نقل از فرزند صادق آهنگران از نارضایتی شدید وی از حوادث اخیر خبر داده‏است.



به گزارش موج سبز آزادی، محمد نوری‏زاد در بخش نظرات وبلاگ خود آورده است:

"نوشته زیر به صورت خصوصی برایم آمده است. بخاطر ارادتی که به حاج صادق آهنگران دارم و از سلامت و درون پاک او بهره‏ها برده‏ام دریغم آمد که نوشته فرزند او بی مخاطب بماند:"

آقای نوری زاد

سلام

من محمد علی آهنگران فرزند حاج صادق آهنگران هستم. من شما را حدود 15 سال است که می‏شناسم، از زمانی که برای ضبط برنامه ماه مبارک رمضان به خانه ما آمدید و با پدرم مصاحبه کردید. من مدتی است مطالب وبلاگ شما را می خوانم و به شما که امروز برای دفاع از حقوق مردم بی قراری می کنید آفرین می گویم. خلاصه بگویم.

تکلیف نسل من که این روزها 30 ساله می شوم روشن است، اما شما را به روح پاک امام و عظمت رسول الله پدرم را دریابید. به خاطر دارم شبی که قطعنامه پذیرفته شد ایشان از بهت و حیرت و نگرانی تا صبح قدم می زد و اشک می ریخت و به مظلومیت امام و شهدا ناله می کرد. اما از آن سال تا به این روزها اینقدر ایشان را آشفته ندیده بودم.

این روزها و به دنبال وقایع بعد از انتخابات ایشان مریض شده و برای کمتر برنامه ای قول مساعد می دهد. شبها تا صبح اشک می ریزد و زحمات خود و سایر مجاهدان را از دست رفته می بیند. ایشان را برده ایم دکتر با قند 320 دکتر گفته مرض قندش عصبی است. چرا حماسه خوان سالهای عاشقی شما و رزمندگان تاب نمی آورد؟ چرا هر لحظه آرزوی مرگ و شهادت می کند؟ چرا 20 صفحه خطاب به من وصیت نامه نوشته است؟ عرصه بر ما و ایشان تنگ شده است؟

ایشان امشب شدیدا بد حال شدند وقتی مصاحبه مادر عاطفه امام دختر آقای جواد امام را که رزمنده بوده و هم ایشان و دخترش عاطفه بازداشت شده را از بی بی سی شنیدند جایی که مادر می گفت به جهانیان و همه مردم بگویید دخترم سالم و پاکدامن بوده و بازداشت شده. این‏ها که گفتم مختصری از شرح حال بلبل خمینی بود. قصد درد دل داشتم با شما و این که بگویم نگران و آشفته اییم .. دعایمان کنید

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 03:04 ق.ظ

چاپ 10:52 عصر دوشنبه، 16 شهریور 1388عاطفه امام دقایقی پیش در حاشیه بهشت زهرا رها شد
دقایقی پیش عاطفه امام در حالی که وضعیت مناسبی نداشته است طی تماسی با خانواده، اذعان داشته است توسط نیروهای امنیتی در حرم امام خمینی رها شده است.




مادر و دیگر اعضای خانواده وی که برای روشن شدن موضوع به سمت حرم امام خمینی حرکت کرده بودند، دخترشان را پیدا کردند، عاطفه امام تمام بیست و چهار ساعت گذشته را بدون یک لحظه خوابیدن تحت بازجویی بوده است

تنها سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 03:04 ق.ظ http://dastyari.freeforums.org

دکتر نازگل سری بزن به انجمن آزمون دستیاری پزشکی:



http://dastyari.freeforums.org

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 03:03 ق.ظ

چاپ 4:59 عصر دوشنبه، 16 شهریور 1388علی کردان قصد ادامه تحصیل دارد!
یک منبع مطلع به «موج سبز آزادی» خبر داد که علی کردان با ثبت نام در آزمون کاردانی به کارشناسی دانشگاه پیام نور، قصد دارد مدرک تحصیلی واقعی بگیرد.



به گفته‌ی این منبع، کردان به تازگی برای شرکت در آزمون مذکور، در مدرسه دکتر حسابی منطقه 6 تهران که محل برگزاری آزمون بوده، حضور یافته است.

این در حالی است که آقای کردان برای چند سال در دانشگاه آزاد به تدریس پرداخته بود و پیش از این هم به دروغ ادعا کرده بود که از دانشگاه آکسفورد مدرک دکترا گرفته است؛ ادعایی که به استیضاح و برکناری وی از وزارت کشور انجامید.

علاوه بر کردان، قائم مقام منصوب او در وزارت کشور یعنی کامران دانشجو نیز درباره‌ی مدرک دکترای خود دروغ گفته بود که جزئیات آن هفته پیش در «موج سبز آزادی» منتشر شد و با
این حال نمایندگان به او رای اعتماد دادند.

گفتنی است «موج سبز آزادی» اطلاعات جدیدی را درباره‌ی تقلب‌های فاحش و گسترده‌ی علمی آقای دانشجو در دست دارد که به زودی به همراه گزارشی از تناقض‌گویی‌های وی درباره‌ی مدرک دکترای خود، منتشر خواهد کرد.

نازگل سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 01:34 ق.ظ

بیصبرانه منتظرجوابممممممممممم

نازگل سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 01:33 ق.ظ

سلام.درسته.من دانشجوژزشکی ترم۷یعنی فیزیوپات......
دوست دارم یک تخصص عالی دریک دانشگاه عالی قبول شم.
کسی میدونه من بایدچه جوری برنامه بریزم وکدوم موسسه خوبه؟

[ بدون نام ] دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 05:23 ب.ظ

کی میاد آزمون های جامع دکتر کرمی را بخریم؟

[ بدون نام ] دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 10:05 ق.ظ

لطفا فیلترشکن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 02:08 ق.ظ

چاپ 6:07 عصر یک‌شنبه، 15 شهریور 1388وزیر ارتباطات دولت نهم: در قطع پیامک بعد از انتخابات من کاره‌ای نبودم، دستور مقامات بالا بود!
محمد سلیمانی، وزیر ارتباطات دولت نهم، در مراسم تودیع خود فاش کرد: محدودیت‌هایی که پس از انتخابات در شبکه ارتباطات اعمال شد، با نظر من نبوده است و با دستور مقامات بالاتر این محدودیت ها اعمال می‌شد.



به گزارش موج سبز آزادی، از شب قبل از انتخابات 22 خرداد و همچنین در هفته های بعد از آن، سیستم تلفن همراه و به طور مشخص سیستم ارسال پیامک در سطح وسیعی دچار اختلال شد. موضوع تا آنجا پیش رفت که در هفته اول بعد از انتخابات به کرات تلفن‌های همراه از دسترس خارج می‌شدند. اما با وجود شرایطی، هیچ یک از مدیران شرکت مخابرات پاسخگو نبودند و تقصیر این اختلالات را متوجه وزارت ارتباطات می‌دانستند.

اکنون وزیر ارتباطات دولت نهم فاش کرده که او و مدیران وزارتخانه تحت مسئولیتش در قطع پیامک کاره‌ای نبوده‌اند و «مقامات بالا» دستور ایجاد این اختلالات را داده‌اند.

به گزارش پول نیوز، وزیر سابق ارتباطات و فناوری اطلاعات در ادامه این جلسه پا را از وقایع پس از انتخابات فراتر گذاشته و گفت: محدودیت اینترنت در 4 سال گذشته مربوط به ارائه گزارش ناپخته عده‌ای به مقامات عالی بود.

سلیمانی در خاتمه با انتقاد از ارائه گزارش ناپخته درباره اینترنت به مقامات عالی و برقراری محدودیت، سرعت اینترنت را از مواردی دانست که منجر به انتقادات شدید از وزارت ارتباطات و دولت نهم شده که این روند در دولت دهم نیز ادامه دارد.

این ادعا در حالی است که کاربران اینترنتی هنوز سخنان غیرمنتظره‌ی وی مبنی بر لزوم محدودیت سرعت اینترنت در ایران را به خاطر دارند.

[ بدون نام ] دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 02:06 ق.ظ

چاپ 6:29 عصر یک‌شنبه، 15 شهریور 1388همنشینی وزیر احمدی‏نژاد با وزیر اسرائیلی
نکته جالب توجهی که در این بین وجود دارد، سکوت معنادار سایت جهان‏نیوز در این مورد است که مدت‏ها از انتشار این خبر خودداری کرده‏بوده‏ و حال که این شخص از دولت کنار رفته نسبت به انتشار این خبر اقدام می‏کند. در واقع این سیاست‏های یک بام و دو هوای احمدی‏نژاد که حضور مشایی نیز در آن‏ها پررنگ است در برخورد با دفتر تحکیم وحدت و روزنامه‏ای که بیانیه انتقادی دفتر تحکیم وحدت درباره کاسه داغ‏تر از آش شدن برای فلسطینیان را منتشر کرده بود بیش از پیش روشن می‏گردد.



به گزارش موج سبز آزادی، در این خبر آمده است:

"از جمله وزیرانی که امشب با دفتر وزارتی خود وداع می کند محمد مهدی زاهدی وزیر علوم دولت نهم است که جای خود را به کامران دانشجو خواهد داد. اما زاهدی که روزگاری خود را نابغه ریاضیات می خواند در حالی از سمت عالی ترین مقام آموزشی کشور کنار می رود که سفارت چندین کشور حساس به وی پیشنهاد شده است. اما سابقه زاهدی در تعامل با کشورهای دیگر و نیز عدم تطبیق صحیح وی با معیارهای نظام مقدس جمهوری اسلامی از دغدغه هایی است که احتمال سفیر شدن وی در کشورهایی چون امارات و اندونزی را با ابهام جدی مواجه کرده است.

بر اساس این گزارش، زاهدی در دوران تصدی وزارت علوم با شرکت در اجلاس سزامی 2008 در کشور اردن بر خلاف قواعد و رسوم دیپلماتیک جمهوری اسلامی نه تنها با وزیر رژیم صهیونیستی در این اجلاس شرکت می کند بلکه به دور از چشم دوربین ها و اصحاب رسانه و در پشت درهای بسته به مذاکره با رالب (راغب) مجادله ، وزیر علوم وقت رژیم صهیونیستی می پردازد. هر چند تلاش های بسیاری برای رسانه ای نشدن این اتفاق انجام شد اما زمزمه سفارت زاهدی سایت جهان را بر آن داشت تا با انتشار عکس هایی از این دیدار مسئولان عالی دولت و مقامات دیپلماسی کشور را در انتخاب افراد آگاه به شئونات انقلاب اسلامی یاری کند."

[ بدون نام ] دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 01:54 ق.ظ



بدینوسیله باطلاع می رساند، باستناد تصمیمات متخذه کمیسیون 7 نفره موارد
خاص مورخ 31/5/1388 کلیه پذیرفته شدگان مرحلة اصلی و جایگزین
مرحله اول سی وششمین دوره پذیرش دستیار تخصصی، در صورت اعلام
انصراف از تحصیل حداکثر تا تاریخ 31/6/1388، مشمول یک دوره محرومیت
از شرکت در آزمون پذیرش دستیار تخصصی نبوده و مجاز به شرکت در آزمون
سی وهفتمین دورة آزمون پذیرش دستیار تخصصی می باشند.

[ بدون نام ] یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 09:47 ب.ظ

88009303
88331966
تلفن نواندیشان اریا
در ضمن من نواندیشان رو دارم اگه تمایل به شراکت دارید ایمیل بزنید.

قهوه ای یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 09:46 ب.ظ


بابابزرگ جان!چقدر این متن رو بجا و به موقع امدی.
خوب میدونی که ما چه موقع به چه چیزی احتیاج داریم.ادم بابابزرگی مثل تو داشته باشه غم نداره.

[ بدون نام ] یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 07:29 ب.ظ

درسته! خودم و خودت!

یکی بود یکی نبود / زیر این سقف کبود /یه غریب آشنا /دل و جونمو ربود / اینجوری نگام نکن /گل یاس مهربون /اون غریبه خودتی همیشه با من بمون

دوستت ندارم به اندازه ی اقیانوس، . چون یه روز به آخرش میرسی . دوستت ندارم به اندازی خورشید، . چون غروب میکنه . دوستت دارم . به اندازی روت که هیچوقت کم نمیشه



هزار دستگاه ریو، صد دستگاه آپارتمان، هزار سکه طلا و میلیاردها ریال اسکناس دو هزارتومانی فدای یه تار موی گلی مثل تو

حاصل عشق مترسک به کلاغ ............مرگ یک مزرعه است

برای آدم نابینا ،
شیشه و الماس فرقی نداره
پس اگه کسی قدرتو ندونست
فکر نکن تو شیشه ای, اون نابیناست.
زندگی یعنی :
بخند ٬ هرچند غمگینی

ببخش ٬ هرچند که مسکینی
فراموش کن هر چند دلگیری
دل من از تبار دیوارهای کاهگلی است ٬ ساده می افتد، ساده میشکند، ساده میمیرد،
دل من تنها سخت میگرید . . .

اگه یه روز نتونستی گناه کسی رو ببخشی از بزرگیه گناه اون نیست از کوچیکیه قلبه تو


وقتی بهم گفتی تا آخر عمر باهاتم تازه فهمیدم که چرا میگن دنیا دو روزه.


وقتی بهم گفتی اندازه ی یه دنیا دوستت دارم تازه فهمیدم که چرا میگن دنیا کوچیکه.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد